مطالب
عنوان صفحه
چکیده: ۱
فصل اول: کلیات تحقیق
مقدمه. ۳
بیان مسئله. ۴
اهمیت و ضرورت تحقیق.. ۶
اهداف تحقیق.. ۷
چارچوب نظری تحقیق.. ۷
مدل تحلیلی تحقیق.. ۸
فرضیه های تحقیق.. ۱۱
.قلمرو تحقیق.. ۱۲
محدودیت تحقیق.. ۱۳
تعریف مفهومی متغیرها ۱۳
تعریف عملیاتی متغیرهای تحقیق.. ۱۴
فصل دوم: ادبیات تحقیق
بخش اول : تفکر استراتژیک…. ۱۷
مقدمه. ۱۷
تعریف تفکر استراتژیک: ۱۸
مدلی برای آموزش استراتژیک…… ۱۹
عناصر تفکر استراتژیک…… ۲۳
تفکر استراتژیک خاستگاه برنامه ریزی استراتژیک…… ۲۴
تعریف برنامه ریزی استراتژیک…. ۲۴
فرایند برنامه ریزی استراتژیک: ۲۵
خصوصیات و فواید برنامه ریزی استراتژیک…. ۲۶
اجزاء مورد نیاز جهت برنامه ریزی استراتژیک…. ۲۷
ابزارهای برنامه ریزی استراتژیک…. ۲۸
تفکر و برنامه ریزی استراتژیک…. ۲۸
تفکراستراتژیک در مقابل برنامه ریزی استراتژیک…. ۳۰
وابستگی و هم ترازی اساسی.. ۳۲
فهرست مطالب
عنوان صفحه
برخی کمبودها و محدودیتهای تفکر و برنامه ریزی استراتژیک…. ۳۳
یک راه کار مناسب جهت عملکرد بهتر. ۳۴
برنامه ریزی استراتژیک طی زمان های متمادی در قالب تفکر استراتژیک تکامل یافته است… ۳۴
برنامه ریزی استراتژیک یک تفاوت اساسی را به وجود می آورد. ۳۵
چارچوب رابیک کیوب مدلی از برنامه ریزی استراتژیک با محوریت تفکر استراتژیک…. ۳۶
آیا تفکر استراتژیک با برنامه ریزی استراتژیک سازگار است؟. ۳۷
دلایل اهمیت برنامه ریزی و تفکر استراتژیک جهت کاربرد مکملی باهمدیگر. ۳۹
فاکتورهای اساسی موفقیت دربرنامه ریزی و تفکر استراتژیک و به کارگیری آنها ۴۰
بازنگری درباره مدیریت استراتژیک جدید.. ۴۱
جایگاه خلاقیّت و شهود در تفکر استراتژیک…. ۴۲
خلاقیت استراتژیک: ۴۳
انواع تفکر و متفکران: ۴۶
تفکر خلاقانه و آنالیزگرا: ۴۸
خلاقیت یک عامل کلیدی در شکل گیری استراتژی می باشد: ۵۱
تفکر شهودی و نقش و اثرات آن در تفکر استراتژیک…. ۵۱
راهکارهای شهودی کلاسیک می باشند: ۵۵
تفکر استراتژیک بستر توسعه استراتژیک منابع انسانی در سده ۲۱٫ ۵۶
تعریف توسعه استراتژیک منابع انسانی.. ۵۷
مفهوم توسعه استراتژیک منابع انسانی و کاربردآن.. ۵۸
فرضیات و فلسفه توسعه استراتژیک منابع انسانی.. ۵۹
رابطه بین برنامه های کسب وکار، برنامه های منابع انسانی و توسعه منابع انسانی ۵۹
تفاوتهای بین آموزش سنتی و توسعه استراتژیک منابع انسانی.. ۶۱
خصوصیات توسعه استراتژیک منابع انسانی.. ۶۱
ارتباط دهی توسعه منابع انسانی واستراتژی.. ۶۲
نقش فرهنگ سازمانی در توسعه تفکر استراتژیک…. ۶۳
فرهنگ و مکاتب فرهنگی مدیریت استراتژیک ۶۴
ضرورت ارتباط بین استراتژی و فرهنگ و ساختار. ۶۷
فرهنگ سازمانی و تفکر استراتژیک : ۶۸
فهرست مطالب
عنوان صفحه
تاثیر فرهنگ بر روی الگوهای شناختی : ۶۹
ساخت فرهنگی که مشوق تفکر استراتژیک باشد.. ۶۹
بخش دوم: مزیت رقابتی.. ۷۱
مقدمه: ۷۱
مزیت رقابتی و منشأ آن.. ۷۲
انواع مزیت رقابتی.. ۸۰
جایگاه و مدل رقابتی.. ۸۷
اساس ماهیت رقابت: ۸۸
منابع یک سازمان یا شرکت چه چیزهایی می باشد؟. ۸۹
کاربرد فناوری اطلاعات در ایجاد مزیت رقابتی.. ۹۱
مزیت رقابتی پایدار در بازارهای اینترنتی.. ۹۲
روش های شناسایی عوامل راهبردی در ایجاد مزیت رقابتی: ۹۸
روش های شناسایی عوامل داخلی راهبردی: ۹۹
الف:رویکرد زنجیره ارزش: ۹۹
ب)رویکرد وظیفه ای: ۹۹
دلیل توجه به منابع انسانی به عنوان عاملی برای مزیت رقابتی.. ۱۰۰
کسب مزیت رقابتی با ایجاد سازمان یادگیرنده: ۱۰۶
بانک،بازاریابی و مزیت رقابتی.. ۱۰۸
مروری بر ۵ نیروی موثر بر رقابت در صنعت بانکداری.. ۱۱۱
بخش سوم: تاثیرتفکر استراتژیک بر مزیت رقابتی.. ۱۱۴
مقدمه. ۱۱۴
چشم انداز سیستمی و مزیت رقابتی.. ۱۱۴
فرضیه های محرک(فرضیه محور بودن)و مزیت رقابتی.. ۱۱۴
تمرکز بر قصد(نیت)و مزیت رقابتی.. ۱۱۵
بخش چهارم: پیشینه تحقیق.. ۱۱۵
الف) تحقیقات انجام شده در خارج از کشور. ۱۱۵
ب) تحقیقات انجام شده در داخل کشور. ۱۱۵
فهرست مطالب
عنوان صفحه
فصل سوم: روش تحقیق
روش تحقیق.. ۱۱۸
جامعه و نمونه آماری.. ۱۱۹
ابزار جمع آوری اطلاعات… ۱۱۹
مقیاسهای پرسشنامه. ۱۲۲
روایی و پایایی ابزار جمع آوری اطلاعات… ۱۲۲
روش تجزیه و تحلیل داده های آماری.. ۱۲۴
بررسی نرمال بودن داده ها ۱۲۴
فصل چهارم: تجزیه و تحلیل آماری اطلاعات
مقدمه. ۱۲۷
بخش اول: ۱۲۸
توصیف آماری سؤالات پرسشنامه. ۱۲۸
بخش دوم: ۱۳۳
تجزیه و تحلیل استباطی داده های آماری( آزمون آماری فرضیه های تحقیق). ۱۳۳
فصل پنجم: نتیجه گیری و پیشنهادها
مقدمه. ۱۹۹
بحث و نتیجه گیری.. ۱۹۹
پیشنهادها ۲۰۱
منابع و مآخذ
Abstract: 219
پیوست ها ۲۲۰
مقدمه
در محیطی که ویژگی آن، پیچیدگی و تغییر مستمر است، گفته می شود که ظرفیت نوآوری و تفکراستراتژیک واگرا، بسیار بیشتر از برنامهریزی استراتژیک محافظه کارانه و همگرا، به عنوان هسته مرکزی خلق مزیت رقابتی به حساب می آیند. اما به نظر می رسد هم تفکر استراتژیک و هم برنامه ریزی استراتژیک هر دو نیاز امروزی سازمانها باشند. باوجود محیط غیر قابل پیش بینی و به شدت پیچیده و رقابتی، ظرفیت تفکر استراتژیک خلاقانه و واگرا در سطوح چندگانه سازمانی، به عنوان هسته مرکزی خلق و حفظ مزیت رقابتی،حساب می آید(Lietdka,1998,p.32). تفکراستراتژیک فرآیندی خلاقانه و واگرا بوده و با چشمانداز و دورنمای طراحی شده توسط رهبران سازمان مرتبط است این امرمستلزم فراتر رفتن اندیشه مدیران از عملیات روزمره باهدف تمرکز برقصد ونیت استراتژیک بلند مدت مورد نظر برای کسب و کار است تفکراستراتژیک فعالیتهایی چون گردآوری اطلاعات، تحلیل و بحث وتبادل نظر در خصوص شرایط حاکم بر سازمان و درشرکتهای دارای فعالیتهای متنوع، پاسخگویی به سؤالات اساسی در مورد پورتفوی سازمان راشامل میشود، آبراهام لینکلن تفکراستراتژیک راشناسایی استراتژیهای قابل اطمینان ویا مدلهای کسب وکاری میداند که به خلق ارزش برای مشتری منجرشوند او معتقد است جستجو برای یافتن گزینه های استراتژیک مناسب، که معمولاًبه عنوان بخشی از فرایند مدیریت استراتژیک انجام میگیرد، درواقع نتیجه عملی تفکراستراتژیک است، (مشبکی و خزاعی ،۱۳۸۷، ۱۰۶-۱۰۷). از زمان آدام اسمیت که تئوری مزیت مطلق رامطرح کرد، اقتصاددان ان تمایل پیدا کردند تاعوامل مؤثر برعملکرد صنعت داخلی رابررسی کنند بعد ازآدام اسمیت، ریکاردو تئوری مزیت نسبی را ارائه کرد . دیوید ریکاردو این دیدگاه را اصلاح کرد و مقولهای را که به “مزیت نسبی معروف شده مطرح کرد. منظور دیوید ریکاردو آن بود که عوامل بازار، منابع کشور را به صنایعی سوق می دهند که کشور در آنها بیشترین بهرهوری نسبی را داشته باشد. یعنی کشور ممکن است کالایی را وارد کند که خودش می تواند با هزینه کم تولید کند، ولی در تولید کالای دیگری بهرهورتر باشد در تئوری ریکاردو، تجارت، مبتنی بر تفاوت بهرهوری نیروی کار در کشورهای مختلف بود. وی این موضوع را به تفاوتهای تشریح نشده در فضای حاکم بر کشورهای مختلف در زمینه صنایع گوناگون ارتباط میداد. ریکاردو مسیر درستی را انتخاب کرده بود ولی مفروضاتش به صنایع متکی بر منابع، که عمدتاً از کارگر ساده و نیمهماهر استفاده میکردند (و در قرنهای هیجدهم و نوزدهم اهمیت اصلی را داشتند) مربوط میشد وجه غالب در تئوری “مزیت نسبی” مبتنی بر مطالعات هکشرو اوهلین و این فرض است که ملل مختلف از تکنولوژی معادلی برخوردارند و تفاوت آنها از فراوانی عوامل تولید، از قبیل زمین، نیروی کار، منابع طبیعی و سرمایه، ناشی می شوداین عوامل دادههای اولیه برای تولید هستند. کشورها مزیت نسبی متکی بر منابع را در صنایعی به دست میآورند که در آنها از منابعی که در آن کشورها فراوان است بیشترین استفاده را به عمل میآورند. آنها این کالاها را صادر میکنند و کالاهایی را که در آنها مزیت نسبی ندارند وارد میکنند. برای مثال، کشورهای برخوردار از نیروی کار فراوان و ارزان، مثل کره جنوبی، کالاهای کاربر از قبیل تجهیزات الکترونیکی را صادر میکنند و کشورهای برخوردار از منابع اولیه فراوان و زمینهای گسترده قابل کشت، محصولات مبتنی بر آنها را صادر میکنند. سوئد در صنعت فولاد بدین دلیل پیشرفته است که ذخایر قابل توجهی با کمترین ناخالصی دارد و همین موجب میشود که محصول مرغوب تولید کند(حسینی و پناهی ،۱۳۸۶،۱۵۳-۱۵۱).
امروزه در محیط بی ثبات صنعت بانکداری کنونی، داشتن پیشنهادی جدید که هم مورد توجه مشتریان باشد و نیز ایجاد درآمد زایی نماید و هم موجب تمایز یک بانک از بانکی دیگر شود بسیار مهم و حیاتی می باشد.بانکهایی با سابقه تاریخی ،مثل بانک تجارت جمهوری اسلامی ایران،از بعد رقابتی با چندین مساله مواجه می باشند:که از آنها دو بعد بیشتر حائز اهمیت است.مساله اول ورود رقبای جدید و تازه وارد به میدان رقابت است که در طی دهه اخیر شاهد حضور بانکهای خصوصی به میدان رقابت که هریک با توانائیهای خاص خود پا به میدان رقابت نهاده اند و مساله دوم بحث رقابت جهانی است، همانطور که شاهد هستیم دنیای کنونی رو به ایجاد یک دهکده جهانی گذارده است که این مساله سبب می شود پای بانکهای خارجی رابه محیط کشورهای دیگر باز نماید.بانکهای ایرانی مثل بانک تجارت که یکی از بانکهای با سابقه درخشان و پربار در امر بانکداری می باشد جهت ادامه راه بصورت استوارتر در این محیط پیچیده می بایست مزیتهای رقابتی برای خود ایجاد و از عوامل مهم تحکیم این مزیتهای رقابتی بهره گیرد.
موارد بسیاری در عوامل ایجاد کننده مزیت رقابتی موثر می باشد که در تحقیق حاضر سعی گردیده است تاثیر تفکر استراتژیک مدیران بر این امر مورد بررسی قرار گیرد . تفکر استراتژیک داشتن، نگرش متفاوت و متمایز از نگرش سایر افراد صنعت نسبت به پدیده ها و اتفاقات و جریانات حادث شده در جامعه و صنعت می باشد که این امر سبب می گردد متفکر استراتژیک قادر به درک فرصتهای بالقوه محیطی باشد که سایر رقبا حاضر در صنعت از دیدن آنها عاجزند.داشتن تفکر استراتژیک در مدیران عالی سازمان و کارکنان رده بالای سازمان جهت متمایز سازی و ایجاد یک مزیت رقابتی به نظر امری ضروری و حیاتی است،بدین معنا که اگر در این محیط پیچیده کنونی که تغییرات و تحولات آن بیش از گذشته سریع،ناگهانی و خلق الساعه می باشد،اگر به این عناصر اصلی، بانک یا سازمانی، صاحب این سلاح گرانمایه نباشند آن سازمان در رقابت با سایر رقبا محکوم به فنا می باشد. در صنایع کلیدی کشور ما،مثل صنعت بانکداری ،که شاهرگ و نبض اقتصادی کشور عزیز ما ایران می باشد، مدیران عالی بانکها و از شاخص ترین آنها مدیران ارشد بانک تجارت دارای عملکرد خوبی می باشند اما جهت بهبود و افزایش عملکرد و بهره وری شان می بایست آنان را به یک سلاح بسیار قوی مثل تفکر استراتژیک آشنا کرد که آن هم مستلزم درگیری شان با یکسری از موضوعات مثل:داشتن چشم انداز سیستمی،هوشمندی در استفاده از فرصتها،تمرکز بر قصد و تفکر فرضیه محور می باشد.
برای بررسی میزان تفکر استراتژیک مدیران ارشد و تاثیر آن بر عوامل ایجاد کننده مزیت رقابتی در بانک تجارت تفکر استراتژیک بر اساس نظریه لیدکا در پنج بعد:
و عوامل ایجاد کننده مزیت رقابتی بر اساس نظریه پورتر در چهار بعد ؛
۴٫فرصت شناسی/وقت شناسی:مزیت رقابتی می بایست در زمان و فرصت مناسب ایجاد گردد و این مزیت رقابتی از شرایط مثل هزینه کمتر نسبت به ارزش تولیدی داشته باشد.تعریف گردیده است.(هکس و مجلوف،۱۳۸۷،۱۳)
تعریف گردیده است. بطور کلی تحقیق حاضر در پی پاسخگویی به سوال زیر است:
میزان استراتژیک فکر کردن مدیران عالی بانک تجارت در چه حدی است؟ و تفکر استراتژیک مدیران بر عوامل ایجاد کننده مزیت رقابتی در بانک تجارت چه تاثیری دارد؟
تفکر استراتژیک، به فرآ یندی خلاقانه و واگرا بوده و با چشم انداز و دورنما ی طراحی شده توسط رهبران سازمان مرتبط است . این امر مستلزم فراتر رفتن اند یشه مدیران ازعملیات روزمره با هدف تمرکز بر قصد و نیت استراتژیک بلندمدت مورد نظر بر ای کسب و کار است . تفکر استراتژ یک فعا لیتهایی چون گردآوری اطلاعات ، تحلیل وبحث و تبادل نظر درخصوص شرایط حاکم بر سازمان و در شرکت های دارای فعالیت های متنوع، پاسخگو یی به سؤالات اساسی در مورد پورتفو ی سازمان را شامل می شود، آبراهام لینکلن تفکر استراتژ یک را شناسا یی استراتژ ی های قابل اطمینان و یا مد ل های کسب وکاری می داند که به خلق ارزش برا ی مشتر ی منجر شوند . او معتقد است جستجو برا ی یافتن گزینه ها ی استراتژ یک مناسب، که معمولاً به عنوان بخشی از فرآ یند مد یریت استراتژیک انجام می گیرد، در واقع نتیجه عملی تفکر استراتژیک است، (مشبکی و خزاعی ،۱۳۸۷، ۱۰۶-۱۰۷)، گرتس نیز نقش تفکر استر اتژیک را تلاش بر ای نوآور ی و تجسم آینده ای جدید وبسیار متفاوت برای سازمان می داند که ممکن است منجر به تعر یف مجدد استراتژ ی ها ی اصلی و یا حتی صنعتی که شرکت در آن فعالیت می کند شود (مشبکی و خزاعی ،۱۳۸۷). تفکر استراتژیک مهم دیدن چیزی است که که دیگران نمی بینند،کشف یک نیاز نهفته به معنای کشف یک فرصت جدید است و این مفهوم اساس نوآوری در کسب وکار به شمار می آیدمنافع اصلی یک نوآوری به کسی تعلق دارد که نیازهای نهفته در محیط را زودتر از دیگران کشف کند و بهتر از دیگران به آن پاسخ گوید(غفاریان و کیانی،۱۳۸۷،۴۶). تفکر استراتژیک عبارت است از: استفاده از چهارچوبهای مختلف ذهنی،که هنوز بسیاری از آنها برای بررسی و تحلیل و در نهایت تصمیم گیری موقعیتهای استراتژیک ناشناخته اند(استیسی،۱۳۸۷). تفکر استراتژیک به صورت یک فعالیت فردی شناخته شده است که در درون افراد نفوذ و جای کرده است (liedtka , 1998). گلدمن و کاسی تفکر استراتژیک را به صورت یک تفکر ادراکی، سیستم محور، هدایت کننده و یک تفکر فرصت طلبانه که افراد و سازمان را به سوی اکتشافات جدید و استراتژیهای آرمانی هدایت می کند تعریف می کنند. در ایجاد و توسعه توانائی استراتژیکی فکر کردن نیاز به این دارد که واقعاً درک کنیم که و چه چیز اتفاق می افتد و چه چیز می خواهیم . آموزش تفکر استراتژیک و بکارگیری آن نیاز به یک برنامه ریزی دقیق جهت توسعه استراتژیک منابع انسانی و آموزش استراتژیکی دارد ( Casey&Goldman, 2010) .
تفکر استراتژیک مدیر را قادر می سازد تا بفهمد چه عواملی در دستیابی به اهداف موردنظر موثر است و کدامیک موثر نیست و چرا، و چگونه عوامل موثر برای مشتری ارزش میآفریند؟ این بصیرت نسبت به عوامل تاثیرگذار در خلق ارزش، قدرت تشخیص ایجاد میکند. بدون این تشخیص، صرف منابع (مادی و غیرمادی) سازمان برای دستیابی به موفقیت بیحاصل خواهدبود. (غفاریان و احمدی، ۱۳۸۲).
بین آموزش استراتژیک و آموزش سنتی باید تمایز قائل شد. که در آن آموزش منحصر به بهبود عملکرد فعلی افراد می شد. آموزش استراتژیک یک نوعی آموزش هدفمند است و به همین دلیل تمایز بین آنها بر اساس نتایج آموزش پایه گذاری می شود.آموزش استراتژیک یک تلاشی دارد تا دانش و مهارت فعلی مدیران و کارمندان را گسترش دهد تا باعث حصول شرکت به اهداف استراتژیک گردد. در حالی که آموزش سنتی به آن دسته از نیازها می پردازد که در حال حاضر مدیران و کارمندان بدانها نیازمند هستند. راث ول و کازانس اعلام می کنند که تفاوتهای اساسی بین توسعه منابع انسانی سنتی و استراتژیک وجود دارد در نتیجه بین ماهیت و حوزه عمل آنها نیز تفاوت وجود دارد. آموزش سنتی به افراد آموزش می دهد که چگونه با سیاستهای و روندهای مورد نظر روبه رو شوند و بر روی شکاف های موجود فعلی در سازمان از لحاظ عملکردی تاکید دارد. در حالی که آموزش استراتژیک نوعی سیستم تطبیقی است چرا که مدیران و کارمندان را برای شرایطی که احتمال وقوع آنها در آینده وجود دارد آماده می کند و به آنها می آموزد که چگونه همگام با تغییرات شرایط هماهنگ شوند. تفکر استراتژیک جزء مکاتب توصیفی است و بدین لحاظ به جای رویهها و متدولوژیهای تجویزی الگوهای متعددی پیشنهاد شده است. هر یک از الگوها به ابعادی از مفاهیم و فرایندها شکلگیری تفکر استراتژیک پرداختهاند. الگوی پیتر ویلیامسون (۲۰۰۱)، الگوی جین لیدکا (۱۹۹۸) و الگوی گری هامل از شناخته شدهترین این الگوها هستند. هریک از این الگوها، دارای ویژگیهای خاص خود بوده و از منظر خاصی به این رویکرد نگریستهاند، هرچند وجوه مشترک آنها نیز قابل توجه است. تاکید الگوی ویلیامسون بر توانمندسازی سازمان ازطریق توسعه قابلیتها و شناخت بازار است، گری هامل ایجاد شور و شوق تازه در سازمان را برای خلق دیدگاههای جدید استراتژیک توصیه میکند و لیدکا تمرکز انرژی سازمــان بر اهداف را امری حیاتی میداند.
گری هامل یکی از سرشناسترین نظریه پردازان رویکردهای نوین استراتژی است. وی الگویی را برای تفکر استراتژیک ارائه داده است که درون مایه اصلی آن نوآوری است. هامل نوآوری استراتژی را با دو مشخصه “خلق ارزشهای جدید” برای مشتریان و ” خلق ثروتهای جدید ” برای سهامداران تعریف میکند و آن را شرط بقاء و رشد بنگاهها در محیط پر تحول و ناپیوسته امروز میداند. هامل تاکید میکند که این رویکرد به مفهوم راهکارهای پیچیده نیست، برعکس در محیطهای پیچیده، نظم از قواعد ساده ولی عمیق برمیخیزد.(غفاریان ، ۱۳۸۷).
مثالی از یک مدل برای آموزش استراتژیک که در نوشته ها و منابع یافت می شود به راث ول وکازانس مرتبط است. این مدل شامل۱۱ مرحله است که عبارتنداز :
مرحله اول- شناسایی فرصت هایی که در طی آن می توان از آموزش استراتژیک استفاده کرد: مرحله اول توضیح می دهد که آموزش استراتژیک باید به صورت پیش فعال استفاده شود تا یک مشکل یا موضوعی که باید در آموزش استراتژیک بدان پرداخته شود، پیدا شود. آموزش استراتژیک بیشتر بر شناخت مشکل تمرکز دارد تا حل مشکل.
این موضوعات یا مشکلات با طرح سؤالات زیر شناسایی می شوند :
در طی این مرحله نوعی مقایسه بین عملکرد فعلی و آتی عوامل صورت می گیرد.
راث ول و کازاناس[۱] با بررسی این مرحله اعلام کرده اند که جهت گیری استراتژیک شرکت در حال حاضر باید معلوم شود چرا که مسئولیتها و فعالیتهای کدامیک از عوامل در آینده در طی این مرحله معین می شود.
مرحله دوم - شناسایی نیازهای مدیران، کارمندان و عوامل اجرایی به آموزش استراتژیک : هدف از هر دو نوع آموزش ، تعیین نیازهای اجرایی عوامل است. اگر چه قبل از پرداختن به این نیازها، باید آنها را به صورت صحیح شناسایی کرد. شناسایی نیازهای آموزشی کارمندان و به ویژه عوامل اجرایی و مدیران در مرحله دوم گنجانده شده است. چنانچه نیازهای آموزشی به درستی شناسایی شوند، باعث بهبود عملکرد عوامل در هر چهار حوزه استراتژیک شرکت در آینده خواهند شد. معیارهای متفاوتی برای ارزیابی عملکرد فعلی عوامل در مقابل عملکرد آتی آنها وجود دارد. معیاری که برای ارزیابی عملکرد فعلی عوامل استفاده می شود از استانداردهای اجرا و اعمال شده برای عملکرد موثر نشات گرفته اند. عملکرد عوامل از طریق توانایی آنها برای سهیم شدن در بازارهای رقابتی سنجش می شود و چنانچه عوامل، مهارتهای کافی نداشته باشند، آموزش معینی را نیاز خواهد داشت. شرایط تغییر کننده ایجاب می کند که روش عمل عوامل نیز برای تطابق با این شرایط تغییر یابد. مدیران، کارمندان و عوامل اجرایی باید خود را برای تغییر با این شرایط مجهز کرده و مهارتهای لازم را فراگیرند.
استانداردهای معین شده برای سنجش کارآمدی عملکردهای تغییر یافته در آموزش استراتژیک گنجانده شده اند. راث ول و کازاناس اعلام کرده اند که این استاندارد ها از لحاظ ماهوی غیر قطعی هستند. برای پیش بینی معیار آینده، عوامل توسعه منابع انسانی و سایرین باید نوع تاثیر تغییرات بر روی شغل و عملکرد شغلی را تعیین کنند.
در مرحله دوم این مدل چنین فرض شده است که مدیران و عوامل اجرایی دخیل در فرآیندهای استراتژیک و افراد مسئول آموزش استراتژیک قادر به تفسیر جهت گیری استراتژیک و تبدیل آن به آموزش استراتژیک هستند. شناسایی نیازهای آموزشی باید منجر به ارائه طرح یا برنامه درسی آموزشی شود. بنابراین مرحله دوم یکی از مهم ترین مراحل این مدل است چرا که ماهیت و حوزه نیازهای آموزش استراتژیک در این مرحله تعیین می شود.
[۱] Rothwell & kazanas
تفاوت قائل شدن بین تفکر و برنامه ریزی استراتژیک امری است که اکثر صاحبنظران در عصر کنونی بدان اذعان دارند. استراتژیستها یک تمایز ادراکی بین استراتژی و تاکتیک، تفکر و برنامه ریزی ایجاد کرده اند. ایشان ملزومات تفکر و برنامه ریزی استراتژیک در ابعاد مختلف بررسی کرده و آن ملزومات را در سطوح مختلف سازمانی و محیط سازمان جستجو می کنند. برنامه ریزی استراتژیک برای استراتژیستها دارای مفاهیمی همچون: کنترل، پیش بینی، تحلیل و برنامه نویسی است. تفکر استراتژیک نیزبرای خود مفاهیم ویژه ای قائل است که حول وحوش و پیرامون درک کردن، ترکیب واستقلال ماهیت عوامل بیرونی ودرون سازمانی می باشد(Fairholm &Card,2009)، در این خصوص مینتزبرگ بین برنامه ریزان و مدیران تمایز قائل شده و اشاره می نماید که، برنامه ریزان قدرت و توانایی اجرایی را ندارند و مدیران ارشد نیز به اطلاعاتی خیلی جزئی برای ایجاد استراتژی دسترسی ندارند، مدیران تحت فشار زمان برای تصمیم گیری و عمل به آن قرار دارند، آنها ممکن است بر اطلاعات تحلیلی مهم بصورت کلی مسلط باشند ولی بالعکس برنامه ریزان زمان کافی برای تحلیل کردن اطلاعات ریز و جزئی دارند. نقش آنها این است که فرضیات مناسبی را در رابطه با مسائل سازمان طرح کرده و برای آنها جوابهای منطقی پیدا کنند. برنامه ریزان می بایست مدیران را به تفکر برای آینده و ایجاد ویافتن راهکارهایی جهت پاسخگویی به سوالات مشکل وفرضیات چالش برانگیز وادار نمایند(Morrison,1994). از سوی دیگر برنامه ریزی استراتژیک، تمرکز بر فعالیتهای سازمان در راستای دستیابی به بیشترین اثر بخشی است که با انجام آن فعالیتها، دستیابی به اهداف محقق می گردد(Kern Community,2006).
برنامه ریزی استراتژیک مسیرهای اساسی و عاقلانه جهت تصمیم گیری در یک سازمان را فراهم
می نماید و این در موقعیتی است که یک سازمان باید استعدادها و منابعی را بر علیه سازمانی دیگر هدایت کرده و فراهم آورد و در بهترین حالت امکان دارد که به این بپردازد که چه چیز انجام دهد و چگونه آن را انجام دهد. لذا این عمل یک فرآیندی است که جهت ایجاد و فراهم کردن یک آینده بهتر در قالب مقیاس های اندازه گیری شده و انتخاب بهترین روش ها جهت کسب نتایج مطلوب است kaufman & et al , 2003) (. برنامه ریزی استراتژیک، اساس تصمیم گیری را در سازمانها را ایجاد می کند و آنها به سوی یک چشم انداز مطلوب هدایت می کند. برنامه ریزی استراتژیک یک فرایند تقریبا رسمی که شامل تعریف نیازمندی ها و کسب یک بازدهی مطلوب و بالا است. لذا برای شناسایی اینکه چه چیزهایی و چگونه نیاز واقعی وضعیت جاری سازمان برای کسب آینده ای بهتر است، برنامه ریزی استراتژیک باید در یک جامعه در سطح کلان ارزش گذاری گردد. این گونه برنامه ریزی صرفا یک فرایند یکنواخت و انعطاف ناپذیر نمی باشد ولی در عین حال یک مجموعه خود اصلاح گرا که شامل تعریف نیازها و ارتباطات برای این که چه چیز در عمل باید کسب گردیده و همواره در حالت حرکت به طرف این است که چه کاری باید صورت پذیرد که بازدهی مطلوبی حاصل گردد. برنامه ریزی استراتژیک همواره در حال جستجو جهت یافتن پاسخ این سوالات می باشد:
۱- چه تغییرات شگرفی در حال و آینده بر روی عملکرد سازمان تاثیر خواهد گذاشت؟ ۲- مسیرها و پاسخ مناسب برای این تغییرات چیست؟ ۳- بخش های یک عنصر کلان که در جامعه باید معین شوند چه بوده و چرا؟ ۴- چگونه ما باید نتایج مطلوب خودمان را در واژه های قابل اندازه گیری تعریف کنیم؟ ۵- بهترین راه کارها و روش ها جهت رسیدن به آنها و اهداف مطلوب چیست؟ ۶- پیشرفت در یک سازمان چگونه باید به طور صحیح اندازه گردد؟ ۷- موفقیت یک سازمان نیز چگونه باید اندازه گیری شود؟ ۸- چگونه باید اصلاح و تغییر یابیم به طوری که همواره قابل استفاده و مورد نیاز باشیم؟(kaufman & et al , 2003 , p.41 (.
برنامه ریزی استراتژیک یک فرایند تقریبا رسمی و خود اصلاح گرا می باشد که دربردارنده رویه هایی همچون: تعریف اهداف و ایجاد استراتژی هایی جهت کسب آن اهداف می باشد. یک استراتژی یک برنامه دراز مدتی از عمل می باشد که جهت کسب یک هدف خاص قالب بندی و ترسیم شده است. به طوری که آنرا از تاکتیک و یا عکس العمل های فوری با منابع قابل دسترس در یک سازمان متمایز ساخته است. در این راستا آبراهم لینکلن بیان کرده که اگر ما بتوانیم در ابتداء بدانیم که کجا قرار داریم، و همچنین به کجا قرار است که برویم، ما می توانیم تصمیم بگیریم که چه چیزی را جهت کسب اهداف مان انجام دهیم و چگونه آن ها را پیاده سازیم. نظر لینکلن به طور خلاصه عبارتست از اینکه برنامه ریزی استراتژیک یک بخشی از فرایند مدیریتی است که یک سازمان را در حالت کلی آزمایش می کند و در نتیجه آن، سه نکته کلیدی را به صورت سوال از خود بروز می دهد که عبارتند از: ۱- ما امروز کجا قرار داریم ۲- به کجا و چه زمانی ما آرزو داریم که برویم ( به چه اهدافی و در طی چه دوره زمانی به آرزوهایمان می خواهیم برسیم) ۳- چگونه ما می توانیم از مبداءی که قرار داریم به آن مقصد مورد نظر برسیم( Baloch , 2008& Inam ). برنامه ریزی استراتژیک در داخل سازمان یک وظیفه ای از وظایف مدیریت استراتژیک می باشد که مسئول فراهم کردن یک مسیر کلی برای سازمان و یا یک مسیر خاص در محیط های خاص برای آن سازمان می باشد. مانند استراتژی بازاریابی، منابع انسانی، استراتژی های توسعه سازمانی، آرایش و طبقه بندی فناوری اطلاعات و استراتژی هائی که بسیار در تداوم فعالیت و کارایی دراز مدت یک سازمان مهم و اساسی می باشند.
برنامه ریزی استراتژیک بر اساس گفته هایی بر پایه سه جزء اساسی به شرح زیر می باشد:
شکل گیری استراتژی نیاز به یک اجراء مکملی جهت ایجاد یک سینرژی بین موارد گفته شده زیر دارد:
برنامه ریزی استراتژیک شما را قادر می سازد تا بتوانید به سوالات زیر پاسخ بدهید:
ما چه کسی هستیم؟ چه استعدادهایی داریم؟ چه چیزی می توانیم انجام بدهیم؟ چه مشکلاتی را می توانیم مسیریابی بکنیم؟ چه تفاوتهایی را می خواهیم ایجاد نمایم؟ چه موضوعات مهمی را ما باید پاسخگو باشیم؟ کجا و کی ما باید منابع خود را تقسیم کنیم؟ و در نهایت قادر هستید به این سوال پاسخ دهید که اولویتهای ما چه چیزهایی باید باشد؟ .(Bellenfant & Nelson , 2005) درادامه مطالب مذکور، نهایتا می بایست خاطر نشان کرد خروجی برنامه ریزی استراتژیک بدون هیچ تردیدی در نبود تفکر استراتژیک، برنامه ای بیش نیست. در عوض هنگامی که تفکر استراتژیک وجود داشته باشد می توان امیدوار بود خروجی فرایند برنامه ریزی استراتژیک نیز استراتژیک، خلاقانه و اثر بخش باشد که این خود اهمیت موضوع تفکر استراتژیک را در سازمان اذعان می کند(ایران نژاد و صادقی،۱۳۸۷،۸۹).
یک دامنه وسیعی از ابزار آلات برنامه ریزی استراتژیک و رویه هایی که اغلب به کار برده می شوند وجود دارند تا برنامه ریزی استراتژیک ایجاد، و توسعه یابد و موفقیت یک سازمان و توسعه سازمانی به همراه شناسایی مزایای رقابتی حاصل گردد.
آنالیز اسوات (SwoT Analysis): یک ابزار استراتژیک که بر پایه نقاط قوت و ضعف ها وتهدیدها و فرصت های یک سازمان ایجاد گردیده است و به عنوان یک بخشی از برنامه ریزی استراتژیک جهت شناسایی فرصت ها و تهدیدات در کاوش محیطی یک سازمان به کار می رود و هدف آن یافتن نقاط قوت و ضعف های یک سازمان می باشد که بر وضعیت محیط خارجی و داخلی یک سازمان غلبه می کنند.
آنالیز رقابتی و یا محیطی: تجارت واقعی در جایی اتفاق می افتد که محیط آن بسیار رقابتی و غیر قابل پیش بینی باشد بنابراین درک رقابت و ایجاد محیطی برای آن همواره بسیار مهم و اساسی برای سازمان ها و مدیران آنها می باشد. یکی از قوانین و اصل ها برای رقابتی شدن و ایجاد فضای رقابتی حداکثر سازی نقاط قوت و حداقل سازی نقاط ضعف یک سازمان البته با در نظر گرفتن اقدامات سایر رقبا می باشد. بنابراین، آنالیز رقابتی شامل جستجوی اطلاعاتی از سایر سازمان های رقیب در هر محیط تجاری بوده تا جایی که یک شناخت از آنها به دست آید( Baloch , 2008& Inam )که به مسائلی نظیر قدرت شما و سازمانتان در کدام بخش ها در ارتباط با سایر رقبا چگونه می باشد؟ می پردازد، سوالاتی مانند سوال بالا می توانند جهت کسب شناخت و آگاهی از سایر رقبا راهنما و موثر باشند. لذا در این راستا سوالات دیگری مانند سوالات زیر باید بررسی گردند. ۱- کدامیک از سازمان ها رقبای نزدیکی برای سازمان شما هستند. ۲- چه کسانی برنده های واقعی و غیر مستقیم این رقابت ها می باشند. ۳- آیا تجارت سازمان های رقیب در حال رشد و یا رکود و یا حتی در حالت سکون است؟ ۴- چه چیزهایی می توان از عملیات و یا از تجارت و بازاریابی آنها (رقبا) آموخت ۵- نقاط قوت و ضعف آنها چه چیزهایی می باشند. ۶- چگونه محصولات و خدمات آنها با محصولات شما در تفاوت می باشند.
تفکر استراتژیک می تواند یک مهارت اکتسابی و بر پایه ساختار برنامه ریزی استراتژیک، مرتب و به روز شود تا بتواند جهت ارتقاء مدیریت یک سازمان به کار برده شود. تفکر و برنامه ریزی استراتژیک شامل کاربرد استراتژی در عمل به جای ارتقاء و توسعه انتزاعی استراتژی در ذهن را شامل می گردد، البته جهت اجرای برنامه ریزی استراتژیک در کنار آن تفکر استراتژیک الزامی بوده و هرگز بدون تفکر استراتژیک امکان پذیر نخواهد بود. از طرف دیگر برنامه ریزی استراتژیک همواره شامل ارزیابی عملکرد ما نسبت به گذشته را نیز شامل می گردد که مثلاً چه کاری را در سال گذشته انجام داده ایم و حال وضعیت مان نسبت به گذشته چگونه است و آیا عملکرد گذشته خود را بهبود و توسعه داده ایم یا خیر؟ و این عمل قسمت عمده ای از ارتقاء حاشیه ای عملکرد ما را در بهترین حالت ممکن، ایجاد می کند(.(Horwath ,2006 برنامه های استراتژیک به نیازهای بلند مدت می پردازند و جهات عملیاتی جامعی را برای کل سازمان یا واحدهای فرعی عمده، تعیین می کنند. اینها به مدیران در جهت دستیابی به نتایج بلند مدت ممکن، کمک می کنند که وجه تشابه آن نیز با تفکر استراتزیک نیز در همین امر می باشد(ایران نژاد و صادقی،۱۳۸۷،۱۶۸).
تفکر هر کس در هر سازمانی در دنیای واقعی و پویای امروزی همواره به طرف جستجوی رده کارهایی جهت توسعه خلاقیت و نوآوری است. در این راستا نیز تفکر استراتژیک همواره مبداء کسب نوآوری بوده و پس از آن جهت کسب اهداف با برنامه ریزی استراتژیک ترکیب می گردد. یک نمونه از این نوع فرایند برنامه ریزی که در بردارنده تفکر استراتژیک است در یک یا چند گروه از سیستم های برنامه ریزی استراتژیک مانند کارت امتیازی متوازن یافت می گردد. انتقاد اصلی که بر دیدگاه سنتی وارد است این می باشدکه همواره به طور عمده بر روی تصویر سازی و اندازه گیری اهداف مورد نظر در سازمان را شامل می گردد که فاقد هرگونه تفکر استراتژیک بوده و از آن غفلت و قصور نماید. و این خود نیز دلیلی برآنست که همواره برنامه ریزی استراتژیک سنتی توسط متخصصان و محافل دانشگاهی (پروفسور هنری مینتزبرگ) به باد انتقاد گرفته شده است. به طور مشابه کسانی که همواره بیان می کنند که برنامه ریزی استراتژیک فقط در خدمت عوامل ثابت بوده و تنها به طور حاشیه ای اهداف را در سازمان تحت تاثیر قرار می دهد که سخت در اشتباهند. این در حالی است که این گونه افراد می خواهند از به کار گیری برنامه ریزی استراتژیک در جوار تفکر استراتژیک خودداری بورزند، در صورتی که یکی ازجنبه های برنامه ریزی استراتژیک که خود یک بخش لایتغییر و جداناپذیر از تفکر استراتژیک است. در اینجا ذکر هفت دلیل که چرا اجرا و بهم پیوسته بودن هر دو تفکر و برنامه ریزی استراتژیک بسیار مهم است لازم و ضروری است.
۱- ایجاد یک مسیر بنیانی و چهارچوب اساسی برای عمل ۲- محرک هایی برای نوآوری ۳- ارتقاء و بهبود تصمیم گیری ۴- تغییرات ایده ها از حالت انفعالی و ارتجاعی به حالت تعاملی و پویا و خلاق ۵- ارتقاء ارتباطات ۶- رهاسازی و تمرکز بر روی قدرت یک سازمان ۷- ایجاد کردن اذهان آماده و فعال و پذیرا(.(Horwath ,2006,p2
هنگامی که درک و فهم و تعقل صحیح در ترکیب تفکر استراتژیک در بافت یک سازمان قرار می گیرد تفکر به صورت عملی و قابل اجراء تغییر شکل یافته و یک سازمان را در جهت طراحی و اجرای تمامی استراتژیهایش کمک وهدایت می کند. خانم لیدکا، تفکر استراتژیک را مبنایی برای خلق استراتژیهای نو می داند که قادر است قواعد رقابت را تغیییر دهد و چشم انداز کاملا متفاوت از وضع موجود را ترسیم نماید. او برنامه ریزی استراتژیک را ابزاری برای پیاده سازی استراتژی خلق شده از طریق تفکر استراتژیک می داند(ایران نژاد و صادقی،۱۳۸۷،ص۹۳).اگر برنامه ریزی و اجرای آن در یک سازمان فاقد تفکر استراتژیک باشد می توان تصور کرد که نحوه عمل طوری خواهد بود که یک محیط سنتی با ابزارها و ایده های قدیمی و کهنه و فرسوده را ایجاد خواهد نمود.(Horwath ,2006) برنامه ریزی و تفکر استراتژیک دو عنصر ممتاز و جدایی ناپذیر از یکدیگر هستند. لذا تفکر استراتژیک بایستی آغازگر برنامه ریزی استراتژیک بر اساس این دیدگاه باشد، زیرا خود برنامه ریزی در یک سازمان به تنهایی نمی تواند همه استراتژی های لازم را در خلال اجراء تولید کند به خاطر اینکه خود برنامه یک فرایند تقریبا ازپیش تعیین شده و تحلیل آن برنامه ریزی شده وثابت است و شامل هیچ گونه عناصر و یا متغیرهای انعطاف پذیر نیست و همچنین تقریبا آن همواره چیزی را که بعد ازاجرای استراتژی هایی که از قبل ایده پردازی و تصمیم گیری شده اند را بیان می کند. این خود یک دیدگاهی است که با دیدگاه هنری مینتزبرگ[۱] در ارتباط است که خود به طور مستدل یک انتقاد تاثیر گذار درباره طراحی برنامه ریزی استراتژیک می باشد.
مینتزبرگ بیان کرده است که بر اساس برخی فرضهای نظری و انتزاعی که تصور می شود برنامه ریزی استراتژیک بر پایه انتزاعات و تصورات پیشرفته ذهنی است نادرست می باشد. در این راستا وی به چند مورد از فرضیات اشتباه دیگر اشاره می نماید، اول: پیش داوریها و تصورات غلط ذهنی بر روی پیش بینی ها می باشد، باوری که بیان می کند که برنامه ریزان استراتژیک می توانند چیزی که در بازار کالاها و خدمات اتفاق خواهند افتاد را پیش گویی کنند. دوم: در ما یک تصور و پیش داوری ذهنی غلط درباره تفکیک که بیان می کند که همواره استراتژی های اثرگذار می توانند بر پایه فرایندهای فرموله بندی شده ای تولید شوند که خود آنها از عملیات و محیط تجاری یک سازمان قابل تفکیک هستند. و سوم؛ تصور و پیش داوری غلط درباره ساختار بندی یک ایده، که قابل سوال است که رویه ها را به گونه ای که در واقع استراژی ها را در یک سازمان تولید کند ساختاربندی می کنند در حالی که کاربرد مناسب و واقعی آنها درعملیاتی کردن و به اجرا درآوردن استراتژی های قبلی و جدید در یک سازمان می باشد( .( Heracleous,1998
[۱] Henry Mintzberg.