مقدمه
آگاهی نسبت به کودک و چگونگی رشد وی از مهمترین دستاوردهای تعلیم و تربیتی بشر است که از حدود قرن ۱۶ میلادی شروع گردید تا به قرن بیستم بعنوان عهد طلایی کودک رسیده است. تا قبل از آن کودکان را موجوداتی شرور می دانستند که کوچکترین اهمیتی به رشد و پرورش وی نمی دادند. در آن زمان کودک ابزاری برای تفریح بزرگسال بود و بیماری، مرگ و قربانی کردن آنان برای خدایان از سنت های مرسوم به شمار می آمد. لیکن از قرن ۱۶ میلادی بسیاری از فیلسوفان و یپشوایان مذهبی پیرامون اهمیت به دوران کودکی و کودک گام هایی هرچند اولیه را برداشتند که تأثیر بسزایی در شکل گیری برنامه های آموزشی و پرورشی، تغییر جایگاه کودک در خانواده، اهمیت به عواطف و دوست داشتن کودک گردید (مفیدی، ۱۳۸۹).
در کلیه ی رویکردها و نظریات آموزشی اهمیت مطالعه ی کودکی و اهمیت آموزش وی بسبب سهولت یادگیری و شکل گیری شخصیت کودک در سال های اولیه ی زندگی اش می باشد. کودکان هم زود یاد می گیرند و هم دوام یادگیری هایشان زیاد است و یادگیری های اولیه ی آنان موجب رشد مغزی و افزایش بهره هوشی اشان می گردد (همان).
امروزه ضرورت و اهمیت آموزش در دوران اولیه کودکی به حدی محسوس و شایان توجه است که بازتاب آن در کلیه ی بحث ها و پژوهش های علمی و برنامه های آموزشی مراکز پیش دبستانی کاملا هویدا است و می شود گفت بیشترین فعالیت پژوهشی حول سه پرسش زیر متمرکز است.
- کدام یک از عوامل ارثی یا تجارب محیطی تاثیر بیشتری بر رفتار دارند ؟
- چه عواملی تعیین کننده ی رشد و پرورش و شکوفایی مطلوب می باشند ؟
- آیا برنامه های آموزشی اولیه سبب پیشرفت و موفقیت های آموزشی بعدی خواهد شد ؟
بر این اساس مطالعه ی کودکی و ایجاد محیط های مناسب آموزشی و پرورشی برای کودکان امری ضروری است. در این راستا در ادامه نگاه فیلسوفان و نگاه روانشناسان در قالب نظریه ها و رویکردهای مختلف آورده می شود (همان).
۲-۲-دیدگاه های فیلسوفان
۲-۲-۱- تئوری پیش ساختگی
به نظر می رسد که برای سده ها، مردم بر این باور بودند که کودکان به صورت افراد بالغ پیش ساخته، اما مینیاتوری به دنیا می آیند. همانگونه که آریس (۱۹۶۰) نشان داده است این دید در قرون وسطی غالب بود. تا سده ی چهاردهم میلادی در نقاشیها به گونه ای تغییر ناپذیر کودکان را با تناسب بدنی ویژگی های چهره ی افراد بزرگسال تصویر می کردند. کودکان تنها به وسیله ی اندازه ی خود متمایز می شدند . از نظر اجتماعی نیز با کودکان همچون بزرگسالان رفتار می شد (نقل از سی کرین، ۱۳۷۵: ۱۵).
در سده ی شانزدهم میلادی، نظریه ی پیش ساختگی دست کم در قلمرو اندیشه ی اجتماعی به تسلیم در برابر یک وضعیت محیط گرایانه روی نهاده بود. در دیدگاه نوین، کودکان کاملاً شبیه بزرگسالان زاده نمی شدند بلکه در اثر آموزش و پرورش تبدیل به بزرگسالانی می شدند که بودند (همان: ۱۸).
۲-۲-۲-جان آموس کمینیوس (۱۶۷۰-۱۵۹۲)
افکار آموزشی کمینیوس تاثیرات عمیقی بر شیوه های آموزشی برجای گذاشته است. وی هدف از آموزش و پرورش را کسب دانش، اخلاقیات و مذهب می دانست و معتقد بود که آموزش و پرورش باید انسان را برای زندگی کردن آماده کند و از این رو باید امکان تربیت برای تمام طبقات مردم فراهم گردد. وی برای تربیت انسان ها معتفد به تعلیم بود و اینکه آموزش و پرورش در سال های اولیه ی زندگی به بهترین وجه صورت می گیرد و تنها در صورت برخورداری از چنین آموزشی، موفقیت های بعدی امکان پذیر است (مفیدی، ۱۳۸۳، ۵۷).
۲-۲-۳-جان لاک (۱۷۰۴-۱۶۳۲)
نخستین بیان روشن و مشروح از وضعیت محیط گرائی به وسیله فیلسوف انگلیسی جان لاک به عمل آمد. وی معتقد بود که کودکان به طور ذاتی نه خوب و نه بد هستند، به طور ذاتی آنان هیچ چیز نیستند. به گفته ی لاک، ذهن کودک در ابتدا یک لوح نا نوشته است – یک صفحه سفید – و آنچه که بعدها ذهن به آن تبدیل می شود تقریباً به طور کامل نتیجه یادگیری و تجربه است (سی کرین، ۱۳۷۵: ۱۸).
نوشته های جان لاک، پیش درآمد دیدگاه قرن بیستم، یعنی رفتارگرایی بود. لاک والدین را به صورت مربیان منطقی توصیف کرد که می توانند از طریق راهنمایی دقیق، الگوی مؤثر و پاداش دادن به خاطر رفتار خوب، کودک را به هر صورتی که دوست داشته باشند، شکل دهند. فلسفه ی او باعث شد که خشونت نسبت به کودکان به محبت و دلسوزی تبدیل شود (لورا برک،۲۰۰۷: ۲۱).
۲-۲-۴-ژان ژاک روسو (۱۷۷۸-۱۷۱۲)
در قرن هجدهم، ژان ژاک روسو، فیلسوف فرانسوی، مدعی شد که کودکان لوح سفیدی نیستند که آموزش بزرگسالان آن را پر کند. در عوض، روسو کودکان را به صورت وحشی های اصیل در نظر داشت که به طور طبیعی از موهبت درک درست و غلط و برنا مه ای فطری برای رشد منظم و سالم برخوردارند. روسو برخلاف لاک تصور می کرد که آموزش بزرگسالان تنها کاری که می کند این است که به درک اخلاقی فطری و روش های منحصر به فرد تفکر و احساس کودکان صدمه می زند. فلسفه ی او فلسفه ای کودک محور بود که به موجب آن بزرگسالان باید در هر یک از چهار مرحله ی نوباوگی، کودکی، اواخر کودکی و نوجوانی، پذیرای نیازهای کودکان باشند. او رشد را به صورت فرایندی ناپیوسته و مرحله ای نیز در نظر داشت که از روند واحد و یکپارچه ای تبعیت می کند که طبیعت آن را برنامه ریزی کرده است (همان).