ناخوشایند و بدشکل بوجود میآیند.
اختلال روانپزشکی اولیه؛ بیماری روانی است که آشکارا از طریق ضایعهها یا اختلالهای پوستی بوجود میآید، به عنوان مثال پاراسیتوسیز هذیانی، اضطراب بدشکلی، تریکوتیلومانیا، پوست رفتگی عصبی، اختلال وسواس فکری- عملی با شستن دستهای مکرر و در نتیجه التهاب پوستی (تیلور، بیولی و ملیدونیس، 2006).
امروزه به خوبی به رسمیت شناخته شده است که سیر بالینی طیف وسیعی از بیماریهای پوستی ناشی از تعامل پیچیده و گاهی اوقات متقابل بین عوامل بیولوژیکی، روانپزشکی، روانشناختی و اجتماعی است که می توانند نقش مستعد کننده، تسریع کننده و یا تداوم بخش برای اختلال پوستی بازی کنند (مادولیکا، گوپتا، آدیتیا و گوپتا، 2013). برآورد شده که شیوع همبودی اختلالات روانپزشکی در بیماران سرپایی دچار اختلالهای پوستی بین 25٪ تا 60٪ باشد (جافرانی، وندر استاپ، دومیت رسکو و هورنانگ، 2010؛ کورابل، دودک، جورک و ووجاس- پلک، 2008؛ پیکاردی، آبنی، ملچی، پودو و پاسکویینی، 2000؛ وزلی[10]، لویز[11]، 1989؛ به نقل از لورنس و اسمیت، 2009؛ گوپتا و گوپتا، 2003؛ به نقل از تیلور، بیولی و ملیدونیس، 2006). مطالعهی اووای، آینا، اومولابی و اولومید (2007) در نیجریه نشان داد که سطح روانی در بیماران پوستی در مقایسه با افراد سالم به طور معنیداری پایینتر است. اشنایدر، دریش، هافت و همکاران (2006) پس از ارزیابی 109 بیماری که با شکایت خارش به درمانگاه درماتولوژی مراجعه نموده بودند (بوسیلهی [12]ICD-10)، در بیش از 70٪ موارد اختلالهای روانی تشخیص دادند.
همچنین، تجربهی علائم شدید مخصوصا خارش، درد، احساس ناراحتی و به دنبال آن مشکلات روحی و روانی از جمله مواردی است که بیماران پوستی با آن دست به گریبان میباشند و بنابراین، جنبههای معمول زندگی تا فعالیتهای اجتماعی، تفریحی و آموزشی ممکن است تحت تاثیر قرار بگیرند (فاینالی، 2004). وجود پریشانی روانشناختی در بیماران پوستی در بسیاری از پژوهشها (پیکاردی، آمریو، بالیوا و همکاران، 2004؛ پیکاردی، آبنی، رنزی و همکاران، 2001؛ ریچاردز، فورچون، گریفیتس و ماین، 2001؛ پیکاردی، آبنی، ملچی، پودو و پاسکویینی، 2000؛ گینزبورگ، 1995؛ روت، کنت و العبادی، 1994) نشان داده شدهاست. مفهوم پریشانی، برچسب گستردهای است که به دامنهی متنوع و گوناگونی از حالات و پاسخها، به خصوص آنهایی که با افسردگی و اضطراب مرتبطند اطلاق میشود (دراپیو، مارچند، بیولیو- پریوست، 2011؛ پیتون، 2009؛ کوتو، دوراند، لویزل، گوولت و گائوتیئر، 2007). پریشانی به عنوان “یک تجربهی ناخوشایند از ماهیت عاطفی، روانی، اجتماعی و یا معنوی که با توانایی کنار آمدن با درمان تداخل مینماید” تعریف شده است که در طول یک پیوستار از احساسات طبیعی و رایج آسیبپذیری، غمگینی و ترس تا مسائلی که ناتوان کنندهاند همچون افسردگی واقعی، اضطراب، وحشت و احساس انزوا و یا قرار گرفتن در یک بحران معنوی گسترش مییابد (شبکه ملی جامع سرطان، 1999).
این علائم همچنین میتوانند با علائم جسمی (به عنوان مثال، بی خوابی، سردرد، کمبود انرژی) همراه شود (دراپیو، مارکند، بیئولیو- پریوست، 2012؛ کلینمن، 1991؛ کایرمایر، 1989). به عنوان یک ساختار و سازه، پریشانی هم با سلامت روانی پایین و هم با اختلالهای روان شناختی بالینی مرتبط است (کارلیسلی و پارکر، 2014). پیشینهی پژوهشی نشان میدهد که پریشانی روانی در قالب و شکل اضطراب، غمگینی، تحریکپذیری، خودآگاهی و آسیبپذیری هیجانی، قویا با عوارض جسمانی، کاهش کیفیت و طول مدت زندگی و افزایش استفاده از خدمات بهداشتی و درمانی (لیهی[13]، 2009؛ به نقل از وینفیلد، گیل، تیلور و پیلکینگتون، 2012) و ناتوانی در مقابله موثر با عوامل استرس زا و پریشانی هیجانی (هورویتز، 2007؛ ریدنر، 2004) در ارتباط است.ریچارد، فورچن، گریفیتس و ماین (2001؛ به نقل از فورچن، ریچاردز و گریفیتس، 2005) دریافتند که 43٪ از مراجعهکنندگان به یک کلینیک عالی برای درمان پسوریازیس بر اساس مقیاس اضطراب بیمارستان و مقیاس افسردگی دارای اضطراب بودند. این سطح از بیماران از لحاظ آمار و ارقام بسیار بالاتر از 20٪ بود که در سایر شرایط عمده پزشکی مزمن مانند سرطان گزارش شده است (پیکاردی، آبنی، رنزی و همکاران، 2001). در مطالعهی کلت و گوک رودگر[14] (1999؛ به نقل از اوریون و ولف، b2014)، سطح قابل توجهی از اضطراب در 44٪ و افسردگی در 18٪ از بیماران مبتلا مشاهده شد، به طوری که قابل مقایسه با اثرات روانشناختی و هیجانی ایجاد شده بوسیلهی ورم مفاصل، کمر درد، دیابت، صرع و آسم است (اوریون و وولف، b2014؛ مالن، نیوتن، کلاسن، استوارت-براون، ریان و فینالی، 1999؛ نیمر، کاپفر و گیلر، 2006؛ ). نتایج مطالعه نیمر، کاپفر و گیلر (2006) نیز نشان میدهد که پس از درمان، کاهش قابل توجهی در اضطراب این بیماران ایجاد میشود. نشان داده شده که عوامل روانی اجتماعی همچون استرس، در ارتباط با نیاز به مقابله با یک بیماری مزمن و بیماری پوستی بدشکل، حوادث استرسزای زندگی، ضربهی روحی و روانی به عنوان تنش روانی، تاثیر مستقیمی بر عملکرد حائلی(مانع یا سدی) پوست و طیف گستردهای از پارامترهای ایمنی دارند که میتوانند به طور مستقیم روی بیماری پوستی تاثیر بگذارند (گوپتا و لونسون، 2011).وقایع آسیبزا و تروماتیک زندگی که گاهی اوقات با اختلال در سیستم عصبی خودمختار و بیش برانگیختگی سیستم سمپاتیک همراه است، ممکن است نقش مستعدکننده، تسریعکننده و یا تداومبخش در درماتوزهای برآمده از واکنش استرسی، از جمله پسوریازیس، درماتیت آتوپیک و کهیر ایدیوپاتیک[15] بازی کند و نیز در بیماریزایی[16] درماتوزهای ایجاد شده توسط خود فرد، که در آن بیماران بیش از اندازه ممکن است پوست خود را به منظور تنظیم هیجاناتشان دستکاری کنند (به عنوان مثال در تریکوتیلومانیا، آکنه کندن پوست، درماتیت آرتفاکتا) (گوپتا و گوپتا، 2013).
مشکلات روانی مانند افسردگی و اضطراب در بیماریهای جسمی شایع است (متچام، راینر، استیر و هوتوف، 2013؛ میشل، چن، بیهاتی، هالتون، گراسی، جانسون و همکاران، 2011؛ ریجندر، اهرت، ویبرآرسلاگ و لینژن، 2008) و با عوارض یا پیامدهای جانبی همچون کیفیت زندگی پایین (استارک، اسمیت، ولیکووا، هووس و سلبی، 2002)، علائم جسمانی بیشتر (کیتون، لین و کروئنک، 2007)، کاهش پیروی از درمان (دی متئو، لیپر و کروگان، 2000)، افزایش مرگ و میر (بارث، شوماخر و هرمن- لینگن، 2004) و افزایش استفاده از خدمات (بولانگر، ژائو، بائو و روسل، 2009) همراه میشود.
در مطالعهی چایچانا، موخرجی، آدوگوا و همکاران (2011) که بیماران با سطوح بالایی از پریشانی روانشناختی بهبودی کمتری مییابند و از شانس پایینی برای دستیابی به حداقل تفاوت بالینی مهم در نمرات بدستآمده در مقایسه با بیماران با آسیب شناسی مشابه دارند. همسو با پژوهشهای اخیر، افراد با پریشانی روانی، بیشتر از نشانه های بیماری جسمی شکایت میکنند و فراوانی بیماریهای جسمی، پیشبینی کنندهی قدرتمند وقوع آسیب در کارکرد جسمی، روانشناختی و اجتماعی میباشد (ناکائو، یاماناکا و کوبوکی، 2002؛ چنگ، ژو و یه، 2001؛ مارچند و بلانس، 2010). بنابراین، کاهش افسردگی و اضطراب در افراد مبتلا به بیماریهای جسمی ممکن است سبب بهبود علائم و نشانههای جسمانی شود. با این وجود، آماده سازی مداخلات موثر برای چنین مسائلی در جامعهی بیماریهای جسمانی، اغلب با فقدان تدارک متخصص بهداشت روان در محیطهای مراقبتهای بهداشتی فیزیکی (گاسک، 2005)، امتناع و بی میلی بسیاری از بیماران برای گرفتن و پایبندی به رژیم داروهای ضد افسردگی (پریست، ویز، رابرتس، رابرتس و تایلی، 1996) و عوامل مرتبط با بیماری همچون خستگی و ناتوانی جسمی که توانایی بیمار برای ملاقاتهای حضوری با متخصصین را کاهش میدهد (موهر، هارت، جولین، کات لج، هونوس- وب و ویلا، 2005) محدود میشود. مطالعهی پیکاردی (2003) ارتباطی بین شروع ریزش مو و حوادث استرسزا در زندگی نیافت بلکه وی دریافت که بیماران دچار طاسی مو، دارای اجتناب بالاتر در روابط دلبستگی، آلکسی تایمیا/ ناگویی هیجانی بالا و حمایت اجتماعی ضعیف بودند. وی پیشنهاد میکند که هم دلبستگی اجتنابی و هم ناگویی هیجانی نشانگر نقایص در نظمجویی هیجانی است که میتواند با خودتنظیمی روانشناختی مختل مرتبط باشد که منجر به بیماریهای روانتنی از طریق مکانیسمهای غدد درونریز عصبی- روانی یا ایمنیسازی روانی- عصبی حتی در غیاب استرس شود.
یکی از نشانگان شناخته شده در زمینهی نارسایی هیجانی، ناگویی هیجانی است. ناگویی هیجانی عبارت است از آشفتگی در کنشهای عاطفی و شناختی، همراه با ناتوانی تبدیل انگیختگی عاطفی تجربهها به احساسات و تخیلهایی که نماد و نشانهی هیجانها. از ویژگیهای ناگویی هیجانی میتوان به توصیف مداوم نشانههای جسمی به جای هیجانها، گفتار و افکار عینی وابسته به وقایع بیرونی، همچنین فقر و محدودیت زندگی تخیلی اشاره کرد (سیفنوس، 2000). افراد دچار ناگویی هیجانی در بازشناسی، آشکارسازی، پردازش و تنظیم هیجانها با
سایت های دیگر :