2- نقطه عزیمت آنها از جامعه و ساخت اجتماعی است.
3- احساسات افراد را در قبال جامعه میسنجند.
4- واحد تحلیل آنها جمع است نه فرد.
5- بیگانگی را امری تحمیلی و مسئلهای ناخواسته به شمار میآورند که از سوی نظام اجتماعی بر فرد تحمیل گردیده است.
گرایشهای پژوهشی جامعهشناختی در تحلیل و تبیین بیگانگی در چند حوزه مشخص میشود (زکی،1388: 51-25). کارل مانهایم با تلفیق اندیشههای وبر، مارکس و زیمل دلایل بیگانگی را در درجه نخست تحمیل و استبداد فرهنگ بر اراده فردی و تحمیل نیروی عینی شده کار انسان و دوم ناشی از فرایند عقلانیت میداند. انسان به واسطه کارش هنر، علم و دولت را تولید میکند و در طی زمان دست ساختههایش حیات مستقل از تولیدکنندگان خود پیدا میکند و بر اراده فردی تحمیل میشود که نتیجه آن خاموشی روح خلاق انسان است. مانهایم در کتاب ایدئولوژی و اتوپیا (1378) این ایده را مطرح میسازد که «ایدئولوژی» و «اتوپیا» با طرد و انکار واقعیت و با طرد ((اینجا و اکنون)) بر اثر ناتوانی در برابر نیروهای اجتماعی موجود
جهان تخیلی و ذهنیای را میسازد. به طور کلی میتوان گفت مارکس به بیگانگی «کارگران» و بر بیگانگی همه اقشار بالأخص «طبقه متوسط» و مانهایم به بیگانگی تولیدکنندگان فرهنگ بالأخص «روشنفکران» (و در آثار متأخر خود در انگلستان به بیگانگی توده مردم) میپردازد. در نظر مانهایم، روشنفکران توانایی تغییر و کنترل چیزی را ندارند که پیشبینی کنند (اسلام[1]،1999: 65). ملوین سیمن، از خود بیخود شدن را دارای اشکال پنجگانه میداند:
1- بیهنجاری
2- ناتوانی
3- بیهودگی یا پوچی
4- بیگانگی از جامعه
5- بیگانگی از خود
بر اساس تقسیمبندی سیمن، «از خود بیگانگی» یکی از اشکال پیدایی «بیخود شدن» یا الیناسیون است نه تمام آن. سیمن در بعد اول الیناسیون یعنی احساس «بیهنجاری» را از دورکیم اقتباس کرده است. در شرایط کار تولیدی، «آنومی» و بیهنجاری منجر به گسست همبستگی طبیعی میان کارگران میشود. در اینجا سیمن به نظر رابرت مرتن نزدیک میشود. در بعد دوم الیناسیون، کارگر