ایمونز[3] تلاش کرد معنویت را بر اساس تعریف گاردنر از هوش، در چارچوب هوش مطرح نماید. وی معتقد بود معنویت می تواند شکلی از هوش تلقی شود زیرا قادر به پیشبینی عملکرد و سازگاری فرد (مثلاً سلامتی بیشتر) بوده و همچنین می تواند قابلیت هایی را مطرح کند که افراد را قادر سازد تا به حل مسائل پرداخته و به اهدافشان دسترسی پیدا کنند. در حالی که گاردنر، ایمونز را مورد انتقاد قرار می دهد و معتقد است که باید از جنبه های عقلانی، حل مسئله و پردازش اطلاعات جدا کرد (امرم[4]، 2005).
می توان علت مخالفت بعضی از محققان همانند گاردنر در مورد این مسئله که هوش معنوی متضمن انگیزش، تمایل ، اخلاق و شخصیت است را به نگاه شناخت گرایانه آنان از هوش نسبت داد (نازل[5]، 2004). وگان بعضی از خصوصیات معنویت را چنین عنوان کرده است:
بالاترین سطح رشد در زمینه های مختلف شناختی، اخلاقی، هیجانی و بین فردی را در بر می گیرد.
یکی از حوزه های رشدی مجزا می باشد.
بیشتر به عنوان نگرش مطرح است(مانند گشودگی نسبت به عشق).
شامل تجربه های اوج می شود.
به طور کلی معنویت [6] به سفر زندگی در کشف معنا و مفهومی شخصی اشاره دارد و اصطلاحی است برگرفته از کلمه لاتین برای نفس و تنفس کردن و نشان
دهنده اصل پویا و زنده ی موجود در هستی یعنی حس حفظ کردن زندگی می باشد. با این تعریف روح چیزی است که زندگی می دهد یا به موجود جان می بخشد. در لغت نامه دهخدا معنویت به معنای معنوی بودن است ومعنوی منسوب به”معنی” در مقابل لفظ و نیز “باطنی و روحانی” در مقابل “مادی و صوری” است. به دیگر سخن، معنویت یعنی معنایی که فقط توسط قلب شناخته می شود. معنویت در فرهنگ آکسفورد به معنی در ارتباط بودن با روح یا کیفیت های روانی برتر، متعلق بودن یا در ارتباط بودن با چیزها یا موضوعات مقدس، ایستادن یا تکیه دادن به دیگران، دین داری، درستکاری، پرهیزکاری، و به لحاظ روحی خوب بودن، داشتن تمایلات یا غرایز معنوی و … آمده است.
الکینز و همکاران(1988)، چهار پیش فرض در خصوص هوش معنوی مطرح کرده اند:
مؤلفه ی تحت عنوان بعد معنوی وجود دارد.
معنویت یک پدیده انسانی است و به صورت قابلیت و ظرفیت، در همه مردم وجود دارد.