پایان نامه درباره عبرت/:عامل تذکّر و عبرت
عامل تذکّر
نشانه ها باعث یادآوری کسانی میشود که دغدغه آن نشانیها را دارند، در گام اوّل عبرت، انسانها از وقایع زمانی عبرت میگیرند و بر روی وقایع فکر میکنند و آنان را از ذهن خود عبور میدهند زیرا احساس میکنند که آن عبور دادن برای آنان ضرورت دارد ” إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَهً لِمَنْ یَخْشى”[1] یعنی مثلا اگر در اثر افعال گروه و اقوامی، آنان نابود شدند یا آسیبی دیدند، شخصی که به آن بلائی که به آنان رسیده آگاه شد، عبرتی را که از آن واقعه میگیرد به این انگیزه و هدف است که از ضرری که به آنها رسیده است در رابطه با خود و دیگران جلوگیری نماید، بنابراین این افراد اگر سخنی از دیگران بشنوند که حاکی از تذکّر و اخطاری باشد که آنان را از خطر بر حذر میدارد، توجه میکنند و بلکه این پیامها توجه انسانهای غافل را هم جلب میکنند، بدین ترتیب واکنش افراد بشر در برابر اخطارهایی که میشنوند معمولا دو گونه بوده است ” لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى”[2] گروهی اگر از واقعهای در گذشته عبرت گرفته باشند، آن اخطار باعث تذکرآنها میشود تا از آن بلایی که بر سر دیگران آمده و آنها مطّلع شده اند، جلوگیری کنند” لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ” و یا اگر از واقعهای عبرت نگرفته باشند، حداقل احساس خطری میکنند که باعث دور شدن آنها از آن حادثه میشود “أَوْ یَخْشى” ولی آنچه که مسلّم است این است که ملکه خشیّت و ترس از
zusa.ir |
ضرر است که شخص را به عبرت گیری و مخزون نمودن حوادث در ذهن فرا میخواند تا شخص هیچگاه از آن ضرر غافل نشده و هر گاه نشانههایی از آن عذاب را مشاهده نمود ” سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشى” [3] خود را از آن دور دارد. پس بهخاطر همین ترس است که برخی چیزها فقط برای خاشعین و متّقین نشانه است، چون همیشه به خاطر ترسشان، از آن واقعه و نشانههای آن، غافل نیستند، در حالی که ممکن است برای افراد دیگری، آن نشانهها باعث یاد آوری نشود و یا هرگز نقش نشانه را بازی نکند، چرا که آنان جزو گروه خاشعین که مخاطب بیان نشانهها هستند، نبودهاند.
با بیانى که گذشت دلیل این که چرا ” تذکره” را در این آیه مقید به قید ” لِمَنْ یَخْشى” کرد معلوم شد، چون مراد از این قید، کسى است که نگرانى و ترس دارد، یعنى قلبش مستعد ظهور خشیّت باشد، به طورى که اگر کلمه حق را شنید نگران بشود، و چون تذکر و تذکرهاى (قرآن) به او برسد در باطنش ترسی پدید آید و در نتیجه ایمان آورد، و با تقوى شود[4] “إِلاَّتَذْکِرَهً لِمَن ْیَخْشى”[5] پس نشانهها برای آنانی است که متذکر میشوند وگرنه کسانی که متذکر نمیشوند، معلوم است که آنها برای ایشان علامت نیست، یعنی علامت بودن را کسی میفهمد که حوادث را با دید عبرت نگاه کرده و به ملازمه آنان پی برده و سپس نشانههای آن ملازمه باعث بصیرت در آنها میشود ، اما کسی که با این دید قبلا به وقایع نگریسته نباشد، یعنی روی حوادث تعقل ننموده باشد و در نتیجه از آن حوادث عبور نکرده باشد و عبرت نگرفته باشد، خوب معلوم است که نشانهها را اصلا درک نمیکند، زیرا از اصل موضوع غافل است، چه برسد که بخواهد از نشانهها پی به نزدیک شدن آن موضوع ببرد. پس نشانهها به عنوان یادآوری ملازمه، تنها برای کسانی فایده دارد که قبلا از امور جزئیّهای که برای خودشان یا دیگران رخ داده است، تصویر کلّی تهیه کرده باشند تا هر وقت نشانههای آن تصویر کلی پدیدار شد، با فعّال شدن ملکه بصیرت، پی به عبوری میبریم که قبلا از موارد جزئی دیگر به صورت کلّی برده بودیم. که آن قاعده کلی حاصل انتزاع از موارد جزئی بود که مثلا در چند تجربه، افراد هلاک شدند و حاکی از اسباب ثابت عالم است، که نمیشود عدّهای راهی را رفته باشند و هلاک شده باشند و در زمانهای بعدی، عدهای آن راه را بروند و هلاک نشوند.