در پژوهش کلیفتون[35] (1995؛ نقل در یوسفی، 2012)، نتایج نشان داد که بین طرحواره ناسازگار اولیه شکست با اعتماد و قابل پیشبینی بودن شریک زندگی و همچنین بین طرحواره ناسازگار محرومیت هیجانی و نقص با نزدیکی، اعتماد و صمیمیت زوجین، رابطه منفی وجود دارد. همچنین استلیز[36] (2004؛ نقل در یوسفی، 2012) بیان کرد طرحواره ناسازگار اولیه محرومیت هیجانی و نقص، پیشبینی کننده روابط صمیمی و عاشقانه کمتر در زوجین میباشد. فریمن[37] (1999) دریافت که نمرات افراد در مقیاس طرحوارههای ناسازگار اولیه پیشبینیکننده کیفیت ازدواج و رضایت زناشویی در آنان است. پژوهشهای مختلفی (داسیانا وآلینا[38]، 2012؛ آریتی و بمپوراد[39]، 1980؛ ذوالفقاری و همکاران ، 2008) به رابطه معنادار میان طرحوارههای ناسازگار اولیه و رضایت زناشویی اشاره کردهاند.رضایت زناشویی یک جنبه بسیار مهم و پیچیده از یک رابطه زناشویی است. هنری، هود، جانسون و کارلوزی[40] (2004) رضایت زناشویی را تفسیر افراد از کیفیت ازدواج یا خوشبختی حاصل از ازدواجشان میدانند. بهعبارت دیگر، اصطلاح رضایت زناشویی به مسرت کلی شخص و خشنودی او از روابط نزدیک زناشویی اشاره دارد. گریف[41] (2000) در تعریف سازگاری و رضایت زناشویی اظهار میکند که زوجین سازگار، زن و شوهرهایی هستند که توافق زیادی با یکدیگر دارند، از نوع و سطح روابطشان راضیاند، از نوع و کیفیت گذران اوقات فراغت رضایت دارند و مدیریت خوبی در زمینه وقت و مسائل مالی خودشان اعمال میکنند.
با این وجود آمار طلاق که معتبرترین شاخص آشفتگی زناشویی است، نشانگر آن است که رضایت زناشویی بهآسانی قابل دستیابی نیست. از همان روزهای آغازین رابطه زناشویی، عدم توافقهای جدی و مکرری بهوجود میآیند که اگر حل نگردند، میتوانند رضایت و ثبات زناشویی را با تهدیدی جدی مواجه کنند (تالمن و هسایو[42]، 2004). علاوه بر این، قطعنظر از همه روابط زناشویی که به طلاق ختم میشوند، بسیاری از ازدواجها و روابط زناشویی ناموفق نیز وجود دارند که همسران به دلایل گوناگون طلاق نمیگیرند. لذا توجه به رضایت زناشویی به خاطر نقشی که در سلامت روانی زوجین و فرزندان آنها دارد، اجتنابناپذیر است. احساس رضایت از ازدواج و رابطه زناشویی نقش مهمی را در میزان کارکردهای بهنجار خانواده ایفاء میکند (یوسفی، 2012).
پژوهشها (بوث و ادواردز[43]، 1985؛ میراحمدیزاده، نخعیامرودی، طباطبایی و شفیعیان، 1382) دریافتهاند یکی از عواملی که بر رضایت زناشویی تأثیرگذار است، سن ازدواج زوجین است و هر چه سن ازدواج پایینتر باشد، احتمال از هم گسیختگی خانواده بیشتر میشود. معمولا در همه جوامع برای ازدواج، یک پایه سنی حداقلی وجود دارد که در قوانین مدون یا غیرمدون در نظر گرفته میشود و افراد تا قبل از رسیدن به آن، به برقراری پیوند زناشویی مجاز نیستند. این پایه سنی معمولا همزمان با بلوغ جنسی یا اندکی پیش یا پس از آن تعیین میگردد، ولی به دلیل آنکه ازدواج بهعنوان شیوه بهنجار ارضای این نیاز، تنها بعد زیستی ندارد و مانند دیگر امور انسانی با فرهنگ شکل گرفته و جهت مییابد، معمولا افزون بر بلوغ جنسی، باید توانمندی لازم برای اداره امور خانواده را داشته باشد و به تعبیری، به بلوغ عقلی و فکری و بلوغ اقتصادی رسیده باشد، بهگونهای که فرد بتواند در نظر عرف و قانون، مسئولیت تعهدهای خویش را در قبال دیگران بپذیرد. بدین ترتیب، سن ازدواج در هر جامعهای بر حسب شرایط محیطی، اقتصادی و فرهنگ خاص آن جامعه تبیین میگردد (جدیدی، جانبزرگی و رسولزاده طباطبایی، 1388).
با وجود افزایش سن ازدواج، هنوز ازدواج زودرس در برخی از بافتهای فرهنگی رایج است و دختران که بیشتر در معرض آن هستند، آسیبها و عوارض شدیدی از جمله انزوای اجتماعی، محدودیت حمایت اجتماعی، فشار زیاد برای باردارشدن و حاملگی زودرس، نداشتن مهارت برای ورود به بازار کار، افسردگی و مشکلات تحصیلی را متحمل میشوند (لطفی، 1389). بنابراین ضروری است که اولا با فرهنگ سازی، آمار این ازدواجهای زودرس را در این مناطق کاهش دهند و دوما با حل مشکلات زناشویی در دانشآموزان متأهل تا حد امکان از بروز آسیبهای بعدی جلوگیری شود.
در حال حاضر دیدگاههای متعددی با رویکردهای مختلف به دنبال تبیین و حل تعارضهای زناشویی هستند. مانند خانوادهدرمانی که مسئولیت عمده آن بالا بردن احساس همبستگی و وحدت خانواده و فعال کردن نقش طبیعی خودالتیامبخشی خانواده است (عامری، نوربالا، اژهای و رسولزادهطباطبایی، 1382). درمان دیگری که در زمینه حل تعارضات زناشویی بکار برده میشود، درمان مبتنی بر نظام عاطفی بوون[44] است که نقش مهمی در زمینه رشد نظری و کار بالینی خانوادهدرمانی داشته است. در این شیوه اعتقاد بر این است که نوعی نظام عاطفی بر ساختار خانواده حاکم است که قابلیت انتقال بین نسلی دارد و سلامت روانی فرد در گرو سطح تفکیک و جدایی وی از این نظام است (بوون، 1976؛ نقل در یوسفی، 2012). علاوهبر این روشها، یانگ روش دیگری را مبتنی بر طرحواره برای حل اختلافات بهوجود آورده که طرحواره درمانی نام دارد.
طرحواره درمانی، درمانی نوین و یکپارچه است که عمدتا بر اساس بسط و گسترش مفاهیم و روشهای درمان شناختی- رفتاری کلاسیک بنا شده است و هدف نهایی آن بهبود طرحواره است. این شیوه درمان، دارای دو مرحله سنجش و آموزش[45] و مرحله تغییر است. در مرحله اول، طرحواره درمانگر به بیماران کمک میکند تا طرحوارههای خود را بشناسند و به ریشههای تحولی طرحوارهها در دوران کودکی و نوجوانی پی ببرند. در این مرحله، مدل طرحواره به بیماران آموزش داده میشود و بیماران یاد میگیرند سبکهای مقابلهای ناکارآمد (تسلیم، اجتناب و جبران افراطی) خود را بشناسند و ببینند چگونه پاسخهای مقابلهایشان باعث تداوم طرحوارههای آنها میشوند. هدف این است که بیماران هم از نظر عقلانی، عملکردهای طرحوارههای خود را بفهمند و هم اینکه این فرایندها را در سطح هیجانی تجربه کنند. سنجش یک فرایند چند بعدی است که شامل مصاحبه درباره تاریخچه زندگی، تکمیل پرسشنامه طرحواره، تکالیف خود-بازنگری و تمرینهای تصویرسازی ذهنی است. در فرایند سنجش، طرحوارهها از نظر هیجانی برانگیخته میشوند و به بیماران کمک میشود بین مشکلات فعلی و
سایت های دیگر :