یکی از طبیعیترین گروههایی که می تواند نیازهای انسان را ارضا کند خانواده است. وظیفهی خانواده مراقبت از فرزندان و تربیت آنها، برقراری ارتباطات سالم اعضا با هم و کمک به استقلال کودکان است، حتی اگر کودک کم توان ذهنی[۱]، نابینا[۲]، یا ناشنوا[۳] باشد. کم توان ذهنی یک وضعیت و حالت خاص ذهنی است که در اثر شرایط مختلف قبل از تولد و یا پس از تولد کودک پدید میآید (میکائیلی، ۱۳۸). بی تردید تولد و حضور کودکی با کم توانی ذهنی در هر خانوادهای می تواند رویدادی نامطلوب و چالشزا تلقی شود که احتمالاً تنیدگی، سرخوردگی، احساس غم و ناامیدی را به دنبال خواهد داشت. شواهد متعددی وجود داردکه نشان می دهند والدین کودکان دارای مشکلات هوشی، به احتمال بیشتری با مشکلات هیجانی، اقتصادی و اجتماعی که غالباً ماهیت محدود کننده، مخرب و فراگیر دارند، مواجه میشوند (مانند خمیس[۴]، ۲۰۰۷). در چنین موقعیتی گرچه همهی اعضای خانواده وکارکرد آن، آسیب میبیند(هرینگ[۵] وهمکاران، ۲۰۰۶) مادران به علت داشتن نقش سنتی “مراقب“، مسئولیتهایی بیشتری در قبال فرزند ناتوان خود به عهده میگیرند که در نتیجه، با مشکلات روانی بیشتری مواجه میشوند. فرض بر این است که مشکلات مربوط به مراقبت از فرزند مشکلدار، والدین، به ویژه مادر را در معرض خطر ابتلا به مشکلات مربوط به سلامت روانی قرار میدهد (اولسون و هوآنگ، ۲۰۰۱؛ مک کانکی و همکاران[۶]، ۲۰۰۷). مادر، نخستین شخصی است که به طور مستقیم با کودک ارتباط برقرار می کند.
رویارویی مادر با فرزند کم توان ذهنی، نیاز کودک به مراقبت دایمی، اهمیت فراهم ساختن شرایط ویژهی رشد، تجربهی تنش والدین ناشی از وجود رفتارهای آیینی، مشکلات زبانی، قشقرق و فقدان مهارت مراقبت از خود در این گروه از کودکان، همگی زمینه را برای تضعیف کارکرد طبیعی مادر فراهم مینمایند. وجود چنین مشکلاتی افزایش میانگین اختلالات روانی در مادران کودکان استثنایی و به ویژه مادران دارای کودک کم توان ذهنی را در مقایسه با مادران کودکان عادی در پی خواهد داشت. هم چنین داشتن توقعات و انتظارات دور از توانایی کودکان و برآورده نشدن آنها موجب ناکامی والدین می شود.
تولد یک کودک کم توان ذهنی در مادرانی که به مدت ۹ ماه بارداری، انتظار یک کودک سالم و با ویژگیهای طبیعی را داشته اند موجبات احساس گناه و تقصیر، ناکامی و محرومیت ناشی از طبیعی نبودن کودک را در مادر فراهم می کند که بالطبع غم، اندوه و افسردگی را به دنبال خواهد داشت. در مجموع، چنین شرایطی می تواند سبب گوشهگیری، عدم علاقه به برقراری رابطه با محیط، احساس خودکم بینی و بی ارزشی در مادر شود و پیامدهای منفی همچون اضطراب، پرخاشگری (نریمانی و همکاران، ۲۰۰۷)، حرمت به خود پایین (محمدی و دادخواه، ۲۰۰۱) و افسردگی شدید (لاجوردی، ۱۹۹۲) را در مادران به دنبال داشته باشد و سلامت آنها را به خطر اندازد.یکی از مهم ترین منابع زمینه ساز این گروه از مشکلات روان -شناختی از دست دادن امید به زندگی و نداشتن رضایت زناشویی است (شمس اسفندآبادی، ۲۰۰۷).
کم توانی ذهنی نوعی ناتوانی رشدی است که در هنگام تولد و یا دوره کودکی، بروز می کند.کم توانی ذهنی به صورت سطحی از عملکرد ذهنی پایینتر از میانگین تعریف شده که محدودیتهای معناداری را در مهارت های زندگی روزانه ایجاد می کند.کم توانی ذهنی از طریق محدودیتهای معنادار کارکردهای ذهنی و سازگاری رفتاری همانند مهارت های فکری، اجتماعی و سازگاری عملی، شناخته می شود(انجمن کم توانی ذهنی آمریکا، ۲۰۰۲).کودکان کم توان ذهنی، به سه گروه شامل کودکان دارای ناتوانی ذهنی خفیف، متوسط و شدید تقسیم می شوند.
امروزه خانوادههای بسیاری از داشتن فرزند کم توان ذهنی به سبب مسائلی مانند هزینه های اقتصادی سنگین، اختلافها و ناسازگاریهای زناشویی، محدودیتها در روابط اجتماعی، تحمل ترحم و رفتارهای دلسوزانه دیگران، بروز ناسازگاریهای رفتاری در سایر فرزندان و دشواری در تصمیم گیری برای بچهدارشدن مجدد رنج میبرند. حضور این کودکان به اعتقاد مینوچین[۷] به سلامـت وتـعادل خـانـواده آسیب میرساند و خطر بروز عملکرد نادرست خانواده و والدین را افزایش میدهد (مینوچین، ۱۳۷۵). بررسیها نشان دادهاند که مادران دارای فرزند کم توان ذهنی، در مقایسه با مادران کودکان عادی، سطح بهزیستی روانشناختی پایینتری (آیزنهاور و همکاران[۸]، ۲۰۰۵) دارند.
در سالهای اخیر،گروهی از پژوهشگران حوزه سلامت روانی ملهم از روا ن شناسی مثبت نگر، رویکرد نظری متفاوتی برای مطالعه این مفهوم برگزیدهاند.آنان سلامت روانی را معادل کارکرد مثبت روانشناختی، تلقی وآن را در قالب اصطلاح “بهزیستی روانشناختی” مفهومسازی کرده اند. این گروه نداشتن بیماری را برای احساس سلامت کافی نمیدانند، بلکه معتقدند که داشتن احساس رضایت از زندگی، پیشرفت بسنده، تعامل کار آمد و مؤثر با جهان، انرژی و خلق مثبت پیوند و رابطه مطلوب با اجتماع و پیشرفت مثبت، از مشخصههای فرد سالم است (رایان ودکی[۹]، ۲۰۰۱؛ کارادماس[۱۰]، ۲۰۰۷).
حرکت روانشناسی مثبتگرا مانند (سلیگمن و چکینزنت میهالی[۱۱]، ۲۰۰۰) بر مطالعه نقش قابلیتهای بشر مخصوصاً در زمینه بالینی تأکید کرده است. “روانشناسی مثبت نگر” مطالعه علمی فضائل و نقاط قوت آدمی است (شلدون و کینگ[۱۲]، ۲۰۰۱).
در مورد مثبتگرایی پژوهشهایی صورت گرفته است.میتوان گفت نخستین فردی که به افزایش شادی و نشاط همت گمارد، مایکل فوردایس بود (فوردایس[۱۳]، ۱۹۷۷؛ ۱۹۸۱).
چند متخصص ایتالیایی بر اساس دیدگاه به زیستی روانی ریف و سینگر[۱۴] (۱۹۸۸) یک الگوی درمانی به نام بهزیستی درمانی ابداع کردند (رویینی و فاوا[۱۵]، ۲۰۰۴ ؛ فاوا (۲۰۰۹). پنبیکر[۱۶] (۱۹۹۸) و بورتون و کینگ[۱۷] (۲۰۰۴) از تأثیر نوشتن درباره هیجانهای مثبت بر روی خلق و شادتر شدن گزارش دادهاند. فردریکسون[۱۸] بر مبنای الگوی ساخت و توسعه هیجانهای مثبت روشهایی را برای افزایش هیجانهای مثبت در افراد تدوین کرده و تأثیر مطلوب آنها را نشان داده است (فردریکسون، ۲۰۰۹). لوبومیرسکی[۱۹] و همکاران و هم چنین سلیگمن و همکاران هم در مطالعات مختلف شیوه هایی را برای افزایش شادی و نشاط پایدار و افزایش خشنودی از زندگی و معناداری در زندگی تدوین و به کار بردهاند. در مطالعات سلیگمن[۲۰]، پارکز و رشید[۲۱] (۲۰۰۶) از مقایسه روش رواندرمانی مثبتگرا در درمان افسردگی با روشهای مرسوم از جمله دارو درمانی و شناخت درمانی و درمان رفتاری شناختی گزارش شده است. مطابق گزارشهای فوق رواندرمانی مثبتگرا تأثیر بیشتری در مقایسه با سایر روشهای مورد اشاره داشته است. سین و لوبومیرسکی[۲۲] (۲۰۰۹) در فراتحلیل مطالعات انجام شده روانشناسی مثبتگرا در کاهش افسردگی گزارش اثر بخشی مطالعات مختلف را ارائه کرده اند.
از دیدگاه علوم رفتاری وروانشناختی وضعیت روانی،جسمانی و نحوه تجربهی درد یا شادی از آرایش ذهنی روانی وسبک اندیشهی هر فرد صورت میگیرد و هر چه که فراختر، بزرگتر وزیباتر فکر کنیم زندگی عینی خودمان را گستردهتر، عمیقتر ولذتبخشتر میکنیم و این شیوه تفکر باعث بالا بردن کیـفیت زندگــی می شود.
این پژوهش با طرح این سوال که آیا آموزش مهارت های مثبتاندیشی بر بهزیستی روان شناختی، امید به زندگی و رضامندی زناشویی مادران دارای فرزندکمتوان ذهنی موثر است ؟ طراحی واجرا شده است.
[۱]. Mental Retarded
[۲]. Blindness
[۳]. Deafness
[۴]. Khamis
[۵]. Herring
[۶]. McConkey
[۷]. Mynvchyn
[۸]. Eisenhower
[۹]. Vdky Ryan
[۱۰]. Karadmas
[۱۱]. Seligman & Mihaly Chkynznt
[۱۲]. Sheldon & king
[۱۳]. Fvrdays
[۱۴]. Reef & Singer
[۱۵]. Zincoid & ICT
[۱۶]. Pnbykr
[۱۷]. Burton & King
[۱۸]. Frdryksvn
[۱۹]. Lvbvmyrsky
[۲۰]. Seligman
[۲۱]. Parkes & Rashid
[۲۲]. Sin & Lvbvmyrsky
عقب ماندگی ذهنی یک وضعیت و حالت ذهنی خاص است که در اثر شرایط مختلف قبل از تولد و هنگام تولد و یا پس ازتولد کودک پدید آید، عقب ماندگان ذهنی افرادی هستند که به علت وقفه یا کمبود رشد ذهنی در شرایط عادی قادر به استفاده مطلوب از برنامه های معمولی آموزش و پرورش، سازگاری اجتماعی و تطبیق با محیط نمیباشند. تعریفی که از نظر اکثریت قریب به اتفاق مجامع علمی و صاحب نظران روانشناسی مورد قبول میباشد تعریفی است که از سوی انجمن آمریکای عقبماندگی ذهنی(AAMR)[1] ارائه شده: «عقبماندگی ذهنی سطحی از عملکرد هوش عمومی است که میزان آن به طور معنادار (دو انحراف معنادار) پایینتر از میانگین بوده و همزمان با نقایصی در رفتار سازشی(سازش یافتگیهای فردی و اجتماعی) همراه بوده و در دوران رشد (تشکیل نطفه تا ۱۸ سالگی) ظاهر میگردد» (میلانی فر، ۱۳۷۴).
افروز (۱۳۷۷) اظهار میدارد: عقبماندگان ذهنی آموزشپذیر افرادی هستند که بهرههوشی آنان ۷۰-۵۰ میباشد و قادر به فراگیری حداقلی از اطلاعات عمومی و درسهای رسمی کلاس از قبیل خواندن و نوشتن و حساب کردن و مهارت های مناسب شغلی بوده و میتوانند در اداره زندگی خود از تحصیل خویش بهرهمند شوند.
میلانی فر(۱۳۷۴) عقبماندهی ذهنی آموزشپذیر را افرادی میداند که هوشبهر آنها بین۷۰-۵۱ است این افراد از لحاظ دانستن لغات ضعیفاند، مفاهیم را خود درک نمیکنند، آموزش کلامی عادی ندارند و از لحاظ عاطفی واکنشهای لازم را به دست نمیآورند.
تواناییها و ناتواناییهای مختلف، اثرات متفاوتی بر زندگی خانوادگی دارد. معمولاً ماهیت استثنایی بوده، واکنش خانواده را تعیین می کند. کودکی که ناشنوا است، خانواده را برای تغییر در سیستم ارتباطی تحت فشار قرار میدهد و این منازعهای است برای خانواده که از زبان علامتی یا شفاهی استفاده کنند یا خیر؟ کودکی که بیماری مزمن دارد فشارهای هیجانی و اقتصادی بر خانواده وارد خواهد کرد، کودک ناتوانای یادگیری نیاز به حمایت تحصیلی دارد و ممکن است باعث شود که خانواده مکانهای آموزشی را که پیشرفت تحصیلی را قوت میبخشد، بررسی کند.
هم چنین، چنین شدت استثنایی بودن ممکن است بر واکنش خانواده اثر داشته باشد. کودکان مبتلا به ناتوانی های شدیدتر ممکن است نسبت به دیگران کاملاً متفاوت رفتار کنند. برخی از ناتوانیها مثل ناشنوایی و ناتواییهای یادگیری در مقایسه با برخی دیگر از ناتواییها مثل بینایی قابل مشاهده نیستند، آنها با احتمال کمتری در کودک دیده میشوند. نکته قابل توجه این است که اگر چه ناتوانیها شدید از یک سو منجر به داغ ننگ در خانواده می شود اما از سوی دیگر آنها به روشنی بیانگر ناتوانی کودک هستند، باوری که خانوادهها به تبیین آن نیازمند هستند (هالان[۳] و همکاران، ۱۳۷۱)
خانوادههایی که کودک معلول دارند به تناسب نوع، شدت معلولیت، وضعیت اقتصادی و اجتماعی و سن کودکشان و نیز در زمینه رفتار سازش به اطلاعات و مهارت های ویژه نیاز دارند که مهمترین آنها به گفته قصبه (۱۳۸۴) به شرح زیر میباشد:
[۱]. American Assoctuon On Mental Retadstion
[۲]. Educable Mental Retared
[۳]. Halan et al.
بسیار حائز اهمیت است که شما به عنوان والدین کودکان دارایی نیازهای ویژه با نوع احساسات خود برخورد با کودکانتان آشنا شوید. برای سازش با کودک خود نیاز دارید که احساس نسبتاً خوبی در مورد خود پیدا کنید. زندگی، ازدواج و کار شما ایجاب می کند تا حدی رضایتمندی را احساس کنید، ممکن است با توجه به این واقعیت که کودک ناتوان دارید احساس غم و ناراحتی کنید. اما نیازی نیست که کل زندگی شما را هالهای از غم فرا گیرد. بنابراین اجازه دهید بعضی از احساسات و روشهایی را که افراد در مواجهه با دشواریهایشان پیدا کرده اند مورد نظر قرار دهیم. احساساتی را که علاقمندیم درباره آنها صحبت کنیم همانهایی هستندکه تا حدودی احساسات «بد» و یا ناخوشایند محسوب میشوند مانند شوک،کرخی، گیجی، خشم، اوقات تلخی وگریه و زاری، غم، خجلت و گناه. افراد معمولاً در ابراز احساسات عادی خود دشواری چندانی ندارند، ولی اغلب از بروز احساسات بد وحشت دارند، البته عقیده ما این است که نباید تصور احساس بد را به خود راه دهیم (مفیدی، ۱۳۷۶).
ما عقیده داریم، این افراد دیگر هستند که نمیخواهند درباره مسایل و مشکلات ما اطلاع پیدا کنند، و نیز به این علت است که اصلاً کسی دوست ندارد احساس بد را تجربه کند. ما سعی میکنیم احساساتمان را مخفی کنیم و یا سعی در عادی جلوه دادن آنها داریم. طبیعی است که این احساسات از بین نخواهد رفت و هر چه طولانیتر نگهداشته شوند یا سرکوب گردند احتمال بیشتر نیز وجود دارد که بر زندگی خانوادگی خود ما، دوستان و همکاران اثر بگذارد (مفیدی، ۱۳۷۶).
بیان حقایق و ارائه اطلاعات صحیح و صادقانه به پدر و مادر کودک استثنایی بر اساس آخرین دانش و دستاوردهای علمی و تجربی در مورد شرایط خاص ذهنی یا جسمی کودکشان در نهایت، موجب رضایت و آسایش خاطر آنان خواهد بود گهگاه مادر و پدری با کودک خود که به روشنی دارایی عقب ماندگی ذهنی است مراجعه مینمایند. وقتی به آنها گفته می شود که چرا تاکنون بیجهت کودک را به حال انتظار در خانه نگه داشتهاید و اکنون کودک شما ۱۲ سال سن دارد ولی بایست سالها قبل به شرایط خاص ذهنی[۱] او پی برده باشید معمولاً در پاسخ میگویند ما خود نیز قبلاً حدس میزدیم زیرا که او مثل بچههای هم سن سال خود «به راه نیفتاد» حرف زدن را زمانی که انتظار میرفت شروع نکرد او را به دکتر بردیم دکتر گفت نگران مباشید چیزی نیست صبرکنید چند سال دیگر مثل بچههای دیگر می شود و … (افروز، ۱۳۸۴).
کامپتون (۲۰۰۵) در کتاب مقدمات روانشناسی مثبتگرا، این رشته را چنین تعریف کرده است: «به زبان عام، روانشناسی مثبتگرا نظریهها، پژوهشها و فنون مداخلهای روانشناسی را به منظور شناخت اجزای رفتار رضایتبخش سازگارانه، خلاقانه و عاطفی آدمی به کار میگیرد.»
از نظر داک ورث، استین و سلیگمن (۲۰۰۵) روانشناسی مثبتگرا مطالعه علمی تجارب آدمی و صفات مثبت افراد و نهادهایی است که تسهیل کننده تغییر در افراد هستند.
از نظر کریس توفر پترسون در کتاب ”مقدمات روانشناسی مثبت گرا“، روانشناسی مثبت گرا، مطالعه علمی آنچه که زندگی آدمی را از تولد تا مرگ و در همه توقف گاههای بین این دو(تولد تا مرگ) درست به پیش میبرد. این رویکردی تازه در روانشناسی است که موضوعش اموری است که شرایط را برای زندگی ارزشمند میسازد. در زندگی همه انسانها فراز و فرودها و پستی و بلندیهایی هست؛ روانشناسی مثبتگرا فردها و ناگواریهای زندگی را نفی نمیکند. خوب و بد از دیدگاه این چنین روانشناسانی به یک میزان مورد توجهاند. اما نکته اینجاست که زندگی چیزی فراتر از اجتناب یا تلاش برای دوری از مسائل یا مشکلات است(پترسون، ۲۰۰۴: .۴؛ به نقل محمودی، ۱۳۸۹).
سلیگمن و چیکزنت میهای (۲۰۰۰) هدف روانشناسی مثبتگرا شروع تغییر در روانشناسی است؛ تغییر توجه از اشتغال خاطر صرف به بدترین امور در زندگی به ساختن و بر پا کردن جنبه های مثبت (ص.۵).
اصول و مفروضههای روانشناسی مثبتگرا در تقابل با روانشناسی معمول و به ویژه روانشناسی بالینی قرار دارند:
سلیگمن (۲۰۰۲: ۱۲۵) مینویسد “از آنجا که تقریباً همهی این مفروضهها از روانشناسی قرن بیستم حذف گردید، داستان فراز و فرود آنها پس زمینه مفهوم منش خوبی است که به عنوان مفروضهی اصلی روانشناسی مثبتگرا در دیدگاه های من احیا شده است“.
[۱] . عقب ماندگی ذهنی یک مرض یا یک بیماری نیست بلکه شرایط خاص ذهنی است.
سلیگمن و چیکزنت میهای (۲۰۰۰) و کامپتون (۲۰۰۵) ابعاد و حوزه های روانشناسی مثبتگرا را در سه سطح تعریف می کنند:
سطح ذهنی
روانشناسی مثبتگرا در سطح ذهنی در باره تجارب ذهنی ارزشمند است :
قناعت و خشنودی (در گذشته)، آسایش روانی (بهزیستی ذهنی)، امید و خوشبینی(به آینده و در بارهی آینده)،
غرقهگی[۱] و نشاط و شادی (در حال حاضر).
سطح فردی
روانشناسی مثبتگرا در سطح فردی در بارهی صفات مثبت فردی است:
شجاعت، مهارت های بین فردی، احساس زیباشناختی، بخشش، پشتکار و استقامت، دور اندیشی، نوآوری و ابتکار، معنویت، استعدادهای خلاقانه، خردمندی و حکمت، ظرفیت عشق ورزی و کششهای مثبت درونی و علائق.
سطح گروهی
در سطح گروهی روانشناسان مثبتگرا به نهادها و فضائل مدنی میپردازند:
شهروندی بهتر، مسئولیت پذیری، توجه به منافع اجتماعی،دگردوستی(کمک به همنوع)، مدنیت، نوسازی اجتماعی، مدارا، اخلاق کار، خانواده خوب، مدارس خوب و اجتماع خوب (نهادهای مثبت و خوب) .
مفهوم اساسی در نظریه روانشناسی مثبتگرا درباره شادکامی و سعادت آدمی، زندگی کامل است. بر اساس دیدگاه سلیگمن (۲۰۰۲) زندگی کامل ترکیب سه زندگی خوب[۳] است.
این سه زندگی خوب که به تعبیری مسیرهای دستیابی به شادمانی و خشنودی از زندگی هستند عبارتند از:
بر اساس نظر روانشناسان مثبتگرا زندگی شادمانه آن نوع زندگانی است که فرد در آن با تمسک به هیجانهای مثبت در بارهی گذشته، حال و آینده به سعادتمندی را پی میگیرد. مشخصه زندگی شادمانه هیجانهای مثبت است و به رویکرد لذتگرایانه[۷] زندگی خوب نزدیک است.
هیجانهای مثبت[۸] سه دستهاند:
الف) لذایذ آنی خود به دو دسته تقسیم میشوند ۱- لذایذ بدنی و ۲- لذایذ سطح بالاتر.
لذاید بدنی هیجانهای لحظهای و آنی هستند که از حواس آدمی سرچشمه میگیرند مثل لذت حاصل از خوردن یک غذای خوشمزه و لذیذ یا لذت ناشی از یک بوی خوش و…
لذایذ سطح بالاتر نیز آنی و زود گذرند ولی ناشی از وقایع و رویدادهایی پیچیدهتر بوده و بیشتر یادگرفتنی هستند تا حاصل حواس مثل احساسات ناشی از راحتی، سرخوشی، مزاح و شوخی، تن آرامی و …
خشنودی لذایذ حاصل از فعالیتهایی هستند که عمر پایدارتری در مقایسه با لذایذ دارند مثل خشنودی حاصل از خواندن یک کتاب یا …
راه دیگر دستیابی به زندگی کامل توسل به عوامل خشنود کننده (ترضیه نفس[۹]) است. این نوع دیگری از زندگی است که پیچیدهتر از زندگی شادیبخش است.
عوامل خشنود کننده گروه دیگری از هیجانهای مثبت درباره حالند که بر خلاف لذتهای زودگذر احساس نیستند، بلکه فعالیتند مثل کوه رفتن، ورزش کردن، بازی و …
ویژگی اصلی مسرتبخشها آن است که این فعالیتها انسان را کاملاً غرق خود میسازند و به نوعی از خود بی خود میسازند به گونهای که گذشت زمان را احساس نمیکنیم. این فعالیتها موجب بروز حالتی میشوند که در متون روانشناسی مثبتگرا از آن به عنوان غرقهگی یاد کرده اند (چیکزنت میهای[۱۰]، ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰).
مسرتبخشها را نمیتوان به دست آورد یا اگر هم به دست آورد نمی توان حفظشان کرد مگر به توانمندهای اخلاقی(ذاتی) و فضیلتهای شخصی. توانمندیها و فضایل راههای کسب ترضیهی نفس و به این ترتیب وسایل حصول به یک زندگی خوبند (سلیگمن،۲۰۰۲).
پترسون و سلیگمن (۲۰۰۴) در کتاب توانشها و فضایل میگویند “ ما بالاترین توانمندیهای شخصی را توانمندیهای منشی(ذاتی) نامیدهایم. این نظر قدمتی دیرینه دارد به دیرینگی ارسطو و در دیدگاه های نوین روانشناسی موارد مشابه آن را میتوان در ایده انسان با عملکرد کامل راجرز، مفهوم خود شکوفایی مزلو و نظریه خود تعیینگری رایان و دسی دید (به نقل محمودی، ۱۳۸۹).
[۱]. Flow
[۲]. full life
[۳]. good life
[۴]. a pleasant life
[۵]. a engagement life
[۶]. a meaning life
[۷]. hedonic approach
[۸] . positive emotions
[۹]. gratification
[۱۰] Csikszentmihalyi
امروزه دیدگاه جدیدی در علوم وابسته به سلامت به طور اعم و در روانشناسی بطور اخص در حال شکل گیری و گسترش است. در این دیدگاه و رویکرد علمی تمرکز بر روی سلامتی و بهزیستی از جنبه مثبت و نیز توضیح و تبیین ماهیت روانشناختی بهزیستی است (ریف و سینگر، ۱۹۹۸؛ آنتونوفسکی، ۱۹۸۷؛ استرامپفر۱، ۱۹۹۰؛ به نقل محمودی، ۱۳۸۴).
بهزیستی روان شناختی مستلزم درک چالشهای وجودی زندگی است. رویکرد بهزیستی روان شناختی رشد و تحول مشاهده شده در برابر چالشهای وجودی زندگی را بررسی می کند و به شدت بر توسعه انسانی تأکید دارد به عنوان مثال دنبال نمودن اهداف معنادار، تحول و پیشرفت به عنوان یک فرد و برقراری روابط کیفی با دیگران. جمع گستردهای از ادبیات تحقیقی در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی به تجزیه و تحلیل چالشهای و مشکلات اساسی زندگی پرداخته است (ریف۲ وکیس۳، ۲۰۰۲).
نظریهپردازان «گسترهی زندگی»۴ نظیر اریکسون (۱۹۵۹) و نوگارتن۵ (۱۹۷۳) التزامهای دوره های مختلف سنی و راههایی را که فرد بطور موفقیتآمیزی می تواند بر آنها غلبه کند را تبیین کرده اند. روانشناسان علاقمند به رشد و پیشرفت کامل انسان سازه هایی از قبیل خودشکوفایی (ابراهام مزلو، ۱۹۶۸) کمال رشد۱ (آلپورت، ۱۹۶۸) و تفرد (یونگ، ۱۹۳۲) را پیشنهاد و ارائه کرده اند (به نقل پروین، ۱۳۷۲).
احساس بهزیستی هم دارای مؤلفه های عاطفی و هم مؤلفه های شناختی است. افراد با احساس بهزیستی بالا به طور عمدهای هیجانات مثبت را تجربه می کنند و از حوادث و وقایع پیرامون خود ارزیابی مثبتی دارند، در حالی که افراد با احساس بهزیستی پایین حوادث و موقعیت زندگی شان را نامطلوب ارزیابی می کنند و بیشتر هیجانات منفی نظیر اضطراب، افسردگی و خشم را تجربه می کنند (مایرز۲ و دینر۳، ۱۹۹۵).
باید توجه داشت که تجربه هیجانات خوشایند و مثبت همزمان با تجربهی هیجانات ناخوشایند و منفی صرف کند به همان نسبت زمان کمتری را برای هیجانات منفی باقی میگذارد. از سوی دیگر باید توجه داشت که هیجانات مثبت و منفی حالات دو قطبی نیستند که فقدان یکی وجود دیگری را تضمین کند. یعنی احساس رضامندی مثبت تنها با فقدان هیجانات منفی پدید نمیآید و عدم حضور هیجانات منفی لزوماً حضور هیجانات مثبت را به همراه نمیآورد، بلکه برخورداری از هیجانات مثبت خود به شرایط و امکانات دیگری نیازمند است. بنابراین، احساس بهزیستی (شادی) سه مؤلفه مجزا و در عین حال مرتبط با یکدیگر را میبایست مورد شناسایی قرار داد:
الف) حضور نسبی هیجانات مثبت
ب) فقدان و عدم حضور هیجانات منفی
ج) رضامندی از زندگی.
در مطالعات گوناگون افراد شاد را با ویژگیهای زیر تعریف می کنند:
اول آنکه از عزت نفس و احترام به خود بالایی برخوردارند و خودشان را دوست دارند. در یکی از آزمونهای عزت نفس با جملههایی نظیر«من از با خود بودن لذت میبرم» و «من ایدههای خوبی دارم» کاملاً موافق هستندِِ. این افراد به اخلاقیات توجه بسیار دارند و عقلانی رفتار می کنند (ژانوف بولمن،۱۹۸۹؛ مایرز،۱۹۹۳؛ به نقل کرمینوری،۱۳۸۱ ).
دوم آنکه افراد شاد احساس کنترل شخصی بیشتری را در خود احساس می کنند، آنهایی که انجام امور بیشتر به تواناییهای خود میاندیشند تا به درماندگی و ناتواناییهایی خویش، با استرس بیتشری مقابله می کنند (دو مونت، ۱۹۸۹؛ لارسن،۱۹۸۹؛ به نقل کرمینوری، ۱۳۸۱).
سوم آنکه افراد شاد خوشبین هستند. افراد خوشبین با این جملات موافقت کامل دارند که: «وقتی با کار جدیدی روبرو میشوم، انتظار موفقیت در آن کار را دارم». با این افراد موفقتر، سالم و شادتر از افراد بدبین هستند (دمبر، بروک، ۱۹۸۹، سلیگمن، ۱۹۹۱؛ به نقل کرمینوری، ۱۳۸۱).
چهارم آنکه افراد شاد برونگرا هستند و در ارتباط و همکاری با دیگران توانمندند افراد شاد در مقایسه با افراد ناشاد، چه در تنهایی و چه در حضور دیگران، احساس شادی می کنند و از زندگی خود و دیگران، از زندگی در نواحی گوناگون شهری یا روستایی و یا اشتغال در مشاغل گوناگون انفرادی و اجتماعی به یک اندازه لذت میبرند (دینر و همکاران، ۱۹۹۲).
یکی از مهمترین مدلهایی که بهزیستی روان شناختی را مفهومسازی و عملیاتی کرده، مدل ریف و همکاران است. ریف بهزیستی روان شناختی را تلاش فرد برای تحقق تواناییهای بالقوه واقعی خود میداند .این مدل از طریق ادغام نظریه های مختلف رشد فردی عملکرد سازگارانه شکل گرفته و گسترش یافته است بهزیستی روانشناختی در مدل ریف و همکاران از شش مؤلفه تشکیل شده است: مؤلفهی پذیرش خود به معنی داشتن نگرش مثبت به خود و زندگی گذشته خویش است. اگر فرد در ارزشیابی، استعدادها تواناییها و فعالیتهای خود در کل احساس رضایت کند و در رجوع به گذشتهی خود احساس خشنودی کند، کارکرد روانی مطلوبی خواهد داشت. همه انسانها تلاش می کنند با وجود محدودیتهایی که در خود سراغ دارند، نگرش مثبتی به خویشتن داشته باشند، این نگرش پذیرش خود است مؤلفهی خودمختاری به احساس استقلال، خودکفایی و آزادی از هنجارها اطلاق می شود .فردی که بتواند بر اساس افکار، احساسات و باورهای شخصی خود تصمیم بگیرد، دارای ویژگی خودمختاری است.
در حقیقت، توانایی فرد برای مقابله با فشارهای اجتماعی، به این مؤلفه، مربوط می شود داشتن ارتباط مثبت با دیگران، دیگر مؤلفهی این مدل، به معنی داشتن رابطه باکیفیت و ارضاکننده با دیگران است. افراد با این ویژگی عمدتاً انسان هایی مطبوع، نوع دوست و توانا در دوست داشتن دیگران هستند و می کوشند رابطه ای گرم بر اساس، اعتماد متقابل با دیگران، ایجاد کنند مؤلفهی هدفمندی در زندگی، به مفهوم دارا بودن اهداف درازمدت و کوتاهمدت در زندگی و معنادار شمردن آن است. فرد هدفمند نسبت به فعالیتها و رویدادهای زندگی علاقه نشان میدهد و به شکل مؤثر با آن ها، درگیر می شود. یافتن معنی برای تلاشها و چالشهای زندگی در قالب این مؤلفه قرار میگیرد. تسلط بر محیط مؤلفهی دیگر این مدل به معنی توانایی فرد برای مدیریت زندگی و مقتضیات آن است . لذا فردی که احساس تسلط بر محیط داشته باشد، می تواند ابعاد مختلف محیط و شرایط آن را تا حد امکان دستکاری کند، تغییر دهد و بهبود بخشد مؤلفهی رشد شخصی به گشودگی نسبت به تجربیات جدید و داشتن رشد شخصی پیوسته باز می شود. فردی با این ویژگی همواره درصدد بهبود زندگی شخصی خویش و از طریق یادگیری و تجربه است.
Life-span.4
Neugarten.5
Maturity.1
Myeris.2
Diener.3